۱۳۹۵ شهریور ۲۹, دوشنبه

پرشیا، ابرقدرت اصلی

پرشیا، ابرقدرت اصلی
مجله نشنال جئوگرافیک هیستری در شماره تازه (سپتامبر، اکتبر ۲۰۱۶) با تیتر پرشیا، ابرقدرت اصلی بر روی جلد خود به تاریخ ایران پرداخته است. بویژه دیباچه این مجله که در مورد استوانه کوروش بزرگ است جلب توجه می کند.

سردبیر مجله در مورد این استوانه می نویسد که در مقایسه با اشیا و آثار باستانی دیگر که گاه از طلا و فلزات گرانبها است، این استوانه گلی که در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا شده است، در نگاه نخست چندان چیز برجسته ای به نظر نمی رسد. ولی آنچه که این استوانه را ارزشمند می کند به گونه ای که برخی از تاریخدانان آن را نخستین منشور حقوق بشر در دنیا می دانند، نوشته ای است که بر روی آن به جای گذاشته شده است.

این جستار سپس به پرشیا و نخستین امپراطوری راستین در دنیا پرداخته است و بیش از ده صفحه را به آن اختصاص داده است.

اکنون این نوشته را در کنار سخنان برخی از هم میهنان نادان و خودباخته بگذارید که دیواری کوتاه تر از استوانه کوروش بزرگ ندیده بودند و می خواستند که همه عقده های گرد آمده در سالیان دراز را به یکباره بر سر آن خالی کنند و با دشنام و ناسزاگویی به آن "روشنفکر" بودن خود را ثابت نمایند.

البته این روزها دشنام و فحاشی به تاریخ ایران و لودگی و مسخره بازی درآوردن در مورد نژاد آریائی و آنچه که به امپراطوری پرشیا مربوط می شود، آنقدر مد شده است که دیگر دارد دل مردم را می زند.

مشتی "روشنفکر" سرخورده و خودباخته را گیر می آوردند، تریبون و میکروفونی را به دستشان می دهند تا عقده های سرخورده خود را بر سر ایران باستان و هرآنچه که به تاریخ آن مربوط می شود، از زرتشت و کورش گرفته تا زبان و فرهنگ پارسی خالی کنند. غافل از این که با این کار تیشه به ریشه خود می زنند!

این هم میهنان ناآگاه و خودکم بین بهتر است هر از چند گاهی، تاریخ ایران را از زبان دیگران بخوانند و دستکم از آنها یاد بگیرند که به هنگام داوری در مورد تاریخ عقده و غرض ورزی های خود را کنار بگذارند و بدون پیشداوری به دنبال حقایق باشند، حتی اگر مخالف منافع شخصی و گروهی آنها باشد. بکوشند از تاریخدانان راستینی بیاموزند که حاضر نشده اند خود را به دلارهای نفتی بفروشند و دانش خود را به دکانی برای کسب منافع شخصی تبدیل کنند.

البته که در اینجا منظور خود روشنفکر خوانده های کوتاه بین و خودفروخته ای (بخوانید روسپی های آکادمیک) نیستندکه به گفتگو با رسانه های بیگانه می نشینند و با لودگی چندش آوری تاریخ این مرز و بوم را به مسخره می گیرند. و می پندارند هم، که با این کار بیشتر "روشنفکر" جلوه می کنند و "تاریخدانی" آنها بیشتر دیده می شود! در حالی که حتی نخستین شرط تاریخدانی را هم نمی دانند: نگاه بدون غرض و مرض به پدیده ها و تنها به دنبال حقیقت بودن!

باشد که این گونه نوشته های بیگانگان در مورد تاریخ ایران و پرشیا، تلنگری به این هم میهنان نادان باشد تا غرض ورزی را کنار گذاشته و این گونه مانند کودکان لجباز به سرافکندگی خود و سرزمین شان نپردازند!

در زیر فرتورهایی از جستار مجله نشنال جئوگرافیک هیستری شماره سپتامبر، اکتبر ۲۰۱۶ در مورد تاریخ ایران و پرشیا آورده شده است:








اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!
 
_____________________________


____________________________________________________

Persiā abarqodrate asli

Persiā abarqodrate asli
Majalleye national Geographic History dar shomāreye tāze (Septāmbr, Oktobr 2016) bā titre Persia, abarqodrate asli bar ruye jelde khod be tārikhe Irān pardākhte ast. Beviĵe dibācheye in majalle ke dar mouredeOstovāneye Kuroshe Bozorg ast jalbe tavajjoh mikonad.

Sardabire majalle dar mourede in ostovāne minevisad ke dar moqāyese bā āshyā va āsāre bāstāniye digar ke gāh az talā va fellezzāte garānbahā ast, in ostovāneye geli ke dar sāle 1897 Milādi peydās hode ast, dar negāhe nokhost chandān chize barjasteyi be nazar namiresad. Vali ānche ke in ostovāne rā arzeshmand mikonad, be guneyi ke barkhi az tārikhdānān ān rā nokhostin manshure hoquqe bashar dar donyā midānand, neveshteyi ast ke bar ruye ān be jā gozāshte shode ast.

In jostār sepas be Persiā va nokhostin emperāturiye rāstin dar donyā pardākhte ast va bish az dah safhe rā be ān ekhtesās dāde ast.

Aknun in neveshte rā dar kenāre sokhanāne barkhi az hammihanāne nādān va khod bākhte begozārid ke divāri kutāhtar az Ostovāneye Kuroshe Bozorg nadide budand va mikhāstand ke hameye oqdehāye gerd āmade dar sāliāne derāz rā be yekbāre bar sare ān khāli konand va bā doshnām va nāsezāguyi be ān, "roushanfekr" budane khod rā sābet namāyand.

Albatte in ruzhā doshnām va fahhāshi be tārikhe Irān va ludegi va maskhare bāzi darāvardandar mourede neĵāde Āryāyi va ānche ke be Emprāturiye Persiā marbut mishavad, ānqadr mod shode ast ke digar dārad dele mardom rā mizand. ..

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!
 
____________________________________

۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

رضا پهلوی، تهدیدی برای یکپارچگی خاک ایران

رضا پهلوی و شلدون ادلسون
ادلسون همان کسی است که بارها خواهان بمباران اتمی ایران شده است
برای دیدن ویدئوی ادلسون و پیشنهاد بمباران اتمی ایران اینجا را کلیک کنید
تا مدتها پس از انقلاب شوم ۵۷ گروهی از ایرانیان چشم امید به خاندان پهلوی دوخته بودند و بر این گمان بودند که رضا پهلوی، به عنوان فرزند شاه می تواند ملت را متحد کرده و سرانجام جبهه ای منسجم بر ضد آخوندهای جهان وطن پدید آورد و راه را برای یک حکومت غیردینی در کشورمان هموار سازد.

ولی هرچه بیشتر می گذشت، این امید کمرنگ تر می شد. هرچه ایرانیان بیشتر به کاراکتر رضا پهلوی پی می بردند، بیشتر در گمان خود مبنی بر شایسته بودن رضا پهلوی تجدید نظر می کردند و آشکارتر می دیدند که از این امامزاده معجزه ای بر نمی آید.

از همان آغاز هم پیدا بود که وی نه تنها دارای برنامه مشخصی نیست، بلکه با زیگزاگ های حساب نشده اش هم نشان می داد که بازیگری خام و ناپخته است. البته این را در آن زمان می شد به حساب کم سن و سال بودن نسبی او گذاشت و به این امید دلخوش بود که سرانجام او نیز از رویدادها درس گرفته و تجربه خواهد اندوخت.

ولی شوربختانه این امید نه تنها به واقعیت نپیوست بلکه سیاست های گرفته شده توسط او و همکارانش روز به روز خامتر و ناسنجیده تر هم می گشت. بویژه پس از درگذشت برادر وی (که گفته می شود شایستگی بیشتری داشته است) چپ و راست زدن های رضا پهلوی به گونه چشمگیری افزایش یافت. این روند نه تنها نشانه سردرگمی روزافزون او و یارانش بود بلکه دلالت بر این داشت که کسانی ناشایسته و نابخرد گرد او را فراگرفته بودند و به او خط و جهت می دادند.

شگفت آور هم نبود که هرچه سیاست های اشتباه رضا پهلوی و یارانش افزایش می یافت، از شمار هواداران او کاسته می شد و در میدان سیاست او را کمتر جدی می گرفتند. واقعیت این است که سخنان و کارهای او از وی چهره ای بی خطر ساخته بود که هرچند امیدی به او نمی رفت ولی آزار و آسیب چندانی هم به کسی (نه به آخوندها و نه به مخالفان آخوندها) نمی رساند.

ولی به نظر می رسد که این روند رو به تغییر گذاشته است. سخنان اخیر وی در مورد فدرالی کردن ایران بیش از آن که نشانه ساده انگاری و ناپختگی او باشد نشانه ای از زرنگ بازی های ناشیانه آلوده به خیانت است. سخن گفتن از فدرالیزه کردن ایران، دیگر نابخردی و ساده انگاری نیست. بلکه نمونه روشنی از نابکاری و خیانت به منافع ملی کشور است! آن گونه که پیداست کسانی نابکار او را مشاوره می دهند و برایش راه و روش تعیین می کنند. ولی در هر صورت شخص وی مسئول اصلی در این سیاست های ضدایرانی خواهد بود.

همان گونه که گفته شد رضا پهلوی نقش چندانی در میدان سیاست ایران بازی نمی کند و سخنان او به خودی خود نمی تواند خطری ایجاد کند. ولی آنچه که می تواند سخنان او را خطرناک سازد و به تهدیدی برضد یکپارچگی خاک کشور تبدیل کند این است که این سخنان و سیاست ها در ذهن ملت بویژه آنهایی که دید مثبتی نسبت به دوران شاه دارند ایجاد اشتباه می کند و دوران پیش از انقلاب و کارهای مثبت شاه و رضاه شاه را به مقوله فدرالی کردن کشور پیوند می زند و از بار منفی فدرالی کردن کشور نزد مردم می کاهد و آن را قابل پیاده کردن می انگارد. چیزی که می تواند نتایجی بس ویرانگر و خطرناک داشته باشد.

به عنوان یک شهروند عادی ایرانی که نزدیک به بیست ماه از جوانیش را در جبهه های جنگ عراق برضد ایران گذرانده است (و به آن نیز همواره افتخار کرده و می کند) از رضا پهلوی می پرسم به چه حقی به خود اجازه می دهد که از فدرالی کردن ایران سخن به میان آورد؟ آیا ایشان نمی دانند که برای هر وجب از خاک این کشور چه فداکاری ها که نشده و چه خونها که بر زمین نریخته است؟ نکند ایشان می پندارند چون در برخی از کشورهای غربی فدرالیزه کردن حکومت بدون دردسر انجام گرفته است، پس در ایران نیز می توانیم آن را چشم بسته به کار بگیریم؟ گویی که ایشان تفاوتی میان ایران و سویس نمی بینند!

او به گونه ای از فدرالی کردن کشور سخن می گوید که انگار دارد از نقل و نبات تعریف می کند. او نمی بیند (و یا نمی خواهد ببیند) که در پشت این سخنان خطرناک، تهدیدهایی از جمله افزایش تنش های قومی، برادرکشی، جنگ داخلی و سرانجام فروپاشی ایران نهفته است!

او بارها پیش از این هم نشان داده بود که درک و برداشت درستی از رویدادهای ایران و جهان ندارد و بویژه در مورد ایران توانایی این را ندارد که رویدادهای این کشور را در یک تصویر و گستره گسترده ببیند و آن را به تاریخ و پیشینه این سرزمین پیوند بزند و لینک منطقی و بس مهم میان آنها را تعریف کند. تصویر او از رویدادهای ایران، گسیخته، نارسا و در موارد بسیاری نادرست بوده است.

اما آنچه که اخیرا روی داده است و سخنان و سیاست هایی که او اخیرا به کار گرفته است نشان از چیز دیگری دارد. دیگر نمی توان همه "اشتباهات" او رابه حساب نادانی و خام بودنش گذشت. اینجا دیگر سخن از خیانت آشکار به منافع ملی است! دست گدایی دراز کردن در پیش تازی هایی که یکپارچگی خاک ایران را هدف گرفته اند و حتی از تغییر نام شاخاب پارس هم کوتاهی نمی کنند، تنها می تواند دلیلی بر میهن فروشی رضا پهلوی، آن هم از پست ترین و چندش آورترین گونه ش باشد!

کرنش و دولا شدن در برابر شلدون ادلسون که بارها خواستار بمباران اتمی ایران شده است چیزی نیست مگر روسپیگری سیاسی و فروختن ملت و میهن به بیگانگانی که چشم دیدن ایران و ایرانی را ندارند! آنگاه چنین آدمی می خواهد که ایران را از دشواری های کنونی رهایی بخشد و در شرایط پیچیده کنونی، ایران را رهبری کند؟!

رضا پهلوی به جای یکپارچه کردن ملت ایران به تهدیدی برای یکپارچگی خاک کشور تبدیل شده است. این آدم ناشایسته به ابزاری در دست ضدایرانی ترین کانون های دسیسه گر درآمده است و با سخنان و کارهای چندش آورش، خدمات شاه و رضاشاه به این کشور را نیز لکه دار نموده است.

او با کارهایش ثابت کرده است که نه تنها آدم بی عرضه و ناشایسته ای است، بلکه کسی است که به آسانی نیز بازی می خورد و به عامل دست دیگران تبدیل می شود. چنین آدمی حتی شایستگی مدیریت شهرستانی کوچک در ایران را ندارد، چه رسد به این که بخواهد ایران را در شرایط بسیار پیچیده کنونی در منطقه و جهان رهبری نماید. باور کنید، ایران را بر باد می دهد!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!
 
_____________________________


____________________________________________________

Rezā Pahlavi,
tahdidi barāye yekpārchegiye khāke Irān

Rezā Pahlavi va Sheldon Adelson
Adelson hamān kasi ast ke bārhā khāhāne bombārāne
atomiye Irān shode ast. Barāye didane videoye Adelson
va pishnahāde bombārāne atomiye Irān injā rā klik konid
Tā moddathā pas az enqelābe shume 57 goruhi az Irāniān chashme omid be khāndāne Pahlavi dukhte budand va bar in gomān budand ke Rezā Pahlavi, be onvāne farzande Shāh mitavānad mellat rā mottahed karde va saranjām jebheyi monsajem bar zedde ākhundhāye jahānvatan padid āvarad va rāh rā barāye yek hokumate gheyredini dar keshvaremān hamvār sāzad.

Vali harche bishtar migozasht, in omid kamrangtar mishod. Harche Irāniān bishtar be kārāktere Rezā Pahlavi pey mibordand, bishtar dar gomāne khod mabni bar shāyeste budane Rezā Pahlavi tajdide nazar mikardand va āshkārtar mididand ke az in emāmzāde moejezeyi barnamiāyad.

Az hamān āghāz ham peydā bud ke vey na tanhā dārāye barnāmeye moshakhasi nist balke bā zigzāghāye hesāb nashodeash ham neshān midād ke bāzigari khām va nāpokhte ast. Albatte in rā dar ān zamān mishod be hesābe kamsenn o sāl budane nesbiye u gozāsht va be in omid delkhosh bud ke saranjām u niz az ruydādhā dars gerefte va tajrobe khāhad andukht.

Vali shurbakhtāne in omid na tanhā be vāqeiyat napeyvast balke siāsathāye gerefte shode tavassote u va hamkārānash ruz be ruz khāmtar va nāsanjidetar ham migasht. Beviĵe pas az dargozashte barādare vey (ke gofte mishod shāyestegiye bishtari dāshte ast) chap o rāst zadanhāye Rezā Pahlavi be guneye chashmgiri afzāyesh yāft. In ravand na tanhā neshāneye sardargomiye ruzafzune u va yārānash bud balke delālat bar in dāsht ke kesāni nāshāyeste va nābekhrad gerde u rā farāgerefte budand va be u khatt o jahat midādand.

Shegeftāvar ham nabud ke harche siāsathāye eshtebāhe Rezā Pahlavi va yārānash afzāyesh miyāft, az shomāre havādārāne u kāste mishod va dar meydāne siāsat u rā kamtar jeddi migereftand. Vāqeiyat in ast ke sokhanān va kārhāye u az vey chehreyi bikhatar sākhte bud ke harchand omidi be u namiraft vali āzār va āsibe chndāni ham be kasi (na be ākhundhā va na be mokhālefāne ākhundhā) namiresānd.

Vali be nazar miresad ke in ravand ru be taghyir gozāshte ast. Sokhanāne akhire vey dar mourede federāli kardane Irān bish az ān ke neshāneye sāde engāri va nāpokhtegiye u bāshad, neshāneyi az zerangbāzihāye nāshiāneye ālude be khiānat ast. Sokhan goftan az federālize kardane Irān, digar nābekhradi va sādeengāri nist. Balke nemuneye roushani az nābekāri va khiānat be manāfeye melliye keshvar ast! Ān gune ke peydāst kesāni nābekār u rā moshāvare midahand va barāyash rāh o ravesh tayin mikonand. Vali dar har suratshakhse vey masuule asli dar in siāsathāye zedde Irāni khāhad bud.

Hamān gune ke gofte shod Rezā pahlavi naqshe chandāni dar meydāne siāsate Irān bāzi namikonad va sokhanāne u be khodiye khod namitavānad khatari ijād konad. Vali ānche ke mitavānad sokhanāne u rā khatarnāk sāzad va be tahdidi bar zedde yekpārchegiye khāke keshvar tabdil konad in ast ke in sokhanān va siāsathā dar zehne mellat va beviĵe ānhāyi ke dide mosbati nesbat be dourāne Shāh dārand iyjāde eshtebāh mikonad va dourāne pish az enqelāb va kārhāye mosbate Shāh va RezāShāh rā be maquleye federāli kardan peyvand mizanad va az bāre manfiye federāli kardane keshvar nazde mardom mikāhad va ān rā qābele piāde kardan miengārad. Chizi ke mitavānad natāyeji bas virāngar va khatarnāk dāshte bāshad.

Be onvāne yek shahrvande āddiye Irāni ke nazdik be bist māh az javāniash rā dar jebhehāye jange Erāq bar zedde Irān gozarānde ast (va be ān niz hamvāre eftekhār karde va mikonad) az Rezā Pahlavi miporsam be che haqqi be khod ejāze midahad ke az federāli kardane Irān sokhan be miān āvarad? Āyā ishān namidānand ke barāye har vajab az khāke in keshvar che fadākārihā ke nashode va che khunhā ke bar zamin narikhte ast? Nakonad ishān mipendārand ke chun dar barkhi az keshvarhāye Gharbi federālize kardane hokumat bedune dardesar anjām gerefte ast, pas dar Irān niz mitavān chashm baste be kār begirim? Guyi ke ishān tafāvoti miāne Irān va Suis namibinand!

U be guneyi az federāli kardane keshvar sokhan miguyad ke engār dārad az noql o nabāt taarif mikonad. U namibinad (va yā namikhāhad bebinad) ke dar poshte in sokhanāne khatarnāk, tahdidhāyi az jomle afzāyeshe taneshhāye qoumi, barādarkoshi, jange dākheli va saranjām forupāshiye Irān nohofte ast!

U bārhā pish az in ham neshān dāde bud ke dark va bardāshte dorosti az ruydādhāye Irān va jahān nadārad va beviĵe dar mourede Irān tavānāyiye in rā nadārad ke ruydādhāye in keshvar rā dar yek tasvir va gostareye gostarde bebinad va ān rā be tārikh va pishineye ān peyvand bezanad va linke manteqi va bas mohemme miān ānhā rā taarif konad. Tasvire u az ruydādhāye Irān, gosikhte, nārasā va dar mavārede besyāri nādorost bude ast.

Ammā ānche ke akhiran ruy dāde ast va sokhanān va siāsathāyi ke u akhiran be kār gerfte ast neshān az chize digari dārad. Digar namitavān hamye “eshtebāhāte” u rā be hesābe nādāni va khām budanash gozāsht. Injā digar sokhan az khiānate āshkār be manāfeye melli ast! Daste gedāyi derāz kardane dar pish Tāzihāyi ke yekpārchegiye khāke Irān rā hadaf gerefteand va hattā az taghyire nāme Shākhābe Pārs ham kutāhi namikonand, tanhā mitavānad dalili bar mihanforushiye Rezā Pahlavi, ān ham az pasttarin va chndeshāvartarin guneye ān bāshad!

Kornesh va dollā shodan dar barābare Sheldon Adelson ke bārhā khāstāre bombārāne atomiye Irān shode ast chizi nist magar ruspigariye siāsi va forukhtane mellat va Mihan be bigānegāni ke chashme didane Irān va Irāni rā nadārand! Āngāh chonin ādami mikhāhad ke Irān rā az doshvārihāye konuni rahāyi bakhshad va dar sharāyete pichideye konuni, Irān rā rahbari konad?!

Rezā Pahlavi be jāye yekpārche kardane mellate Irān khod be tahdidi barāye yekpārchegiye khāke keshvar tabdil shode ast. In ādame nāshāyeste be abzāri dar dast zedde Irānitarin kānunhāye dasisegar darāmade ast va bā sokhanān va kārhāye chendeshāvarash, khadamāte Shāh va RezāShāh be in keshvar rā niz lakkedār nemude ast.

U bā kārhāyash sābet karde ast ke na tanhā ādame biorze va nāshāyesteyi ast, balke kasi ast ke be āsāni niz bāzi mikhorad va be āmele daste digarān tabdil mishavad. Chonin ādami hattā shāyestegiye modiriyate shahrestāni kuchak dar Irān rā nadārad, che rasad be in ke bekhāhad Irān rā dar sharāyete besyār pichideye konuni dar Mantaqe va jahān rahabari namāyad. Bāvar konid Irān rā bar bād midahad!

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!
 
____________________________________

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

چرا باید از تازی ها بیزار باشیم؟

تازی ها اسلام را با زور شمشیر بر ایران حاکم کردند
اکنون غربی ها می کوشند جای پای آن را محکم کنند.
هردو هم برای رسیدن به منافع خود!
ایرانیان از همان آغاز چیرگی تازی ها بر کشورشان، بنای مخالفت و مبارزه با آنها را گذاشتند و از هر فرصتی استفاده کردند تا این کار را به پیش ببرند.

هر گروهی و هر دوره ای به گونه ای این کار را ادامه دادند. بابک با رویارویی مستقیم و به چالش گرفتن سپاه خلیفه، افشین با همکاری ظاهری با دستگاه خلافت اسلامی و به گمان رخنه از درون، مازیار با روشی میان این دو!... و دیگران هم هرکدام راهی را جستند تا نگذارند این آتش خاموش شود.

بیزاری موجه و منطقی ایرانیان از تازی ها در چارچوب این مبارزه و مخالفت قابل تعریف و شناسایی است. این مبارزه به پروسه ای دراز مدت تبدیل شده که با همه پستی و بلندی هایش توانسته است خود را تا به امروز برساند. جریان شیعه گرایی ایرانیان نیز بخشی از همین پروسه و مبارزه است.

درواقع ایرانی ها اگر می خواستند در فرهنگ تازی ها و اسلام تازی هضم شوند (آسیمیلاسیون) همان هزار سال پیش می شدند. البته این پروسه تابع رویدادهای پیرامون خود بوده و از آن تاثیر می گرفته است. طبیعی است که چنین مبارزه ای دارای افت و خیزهای گوناگون بوده و بالا و پایین های بسیاری را به خود دیده است. افزون بر این، نقش و اثر عوامل بیرونی بر آن را به هیچ روی نمی توان دست کم گرفت و ناچیز شمرد. حمله مغول، جنگ جهانی و اثرات آن بر ایران، بویژه قحطی فراگیر دوران جنگ و رویدادهایی از این دست بر فرایند مبارزه ایرانیان تاثیر مهم و مستقیم منفی داشته و نگذاشته است تا این مبارزات و تلاش ها به هدف اصلی خود برسند.

دخالت پنهان بیگانگان

آنچه که امروز بیش از همه بر این مبارزه اثر منفی می گذارد، نه انحطاط فرهنگی ایرانیان است و نه دوگانگی ذهنی چیره گشته بر روح و روان این ملت! بلکه این دخالت پنهان بیگانگان در چند سده اخیر در ایران است که بیش از هرچیز این کشور و ملت را به این روز انداخته است. هرچند که نقش عوامل دیگر از جمله نارسایی های فرهنگی را نمی توان انکار کرد.

شیعه شدن ایرانیان آنها را یاری کرد تا از هضم و گم شدن خود در تازی ها پیشگیری کنند. ولی اکنون خود شیعه، برای ایرانیان به بلایی بزرگتر از اسلام نخستین، در آمده است. ضرورت کنار گذاشتن آن نیز حتی به دهه ها پیش از انقلاب شوم ۵۷ بر می گردد. در آغاز پادشاهی پهلوی، دلسوزان ایران (از جمله پارسیان ساکن هندوستان) می پنداشتند که زمان آن فرا رسیده است تا دوباره ایران را به راه خود بازگردانند. کار به جایی رسید که حتی گفته می شد، رضاشاه بزرگ، کمربند زرتشتی به کمر می بسته است ...

ولی شوربختانه بیگانگان نگذاشتند و همه برنامه های موسوم به باستانگرایی را نقش بر آب کردند. محمدرضا پهلوی هم که آمد با همه میهن دوستی اش، باز نتوانست در این زمینه کار چندانی از پیش ببرد. پیرامون او را همانهایی گرفته بودند که سرانجام وی را بردند و خمینی را به جای او به ایران آوردند و امروزه نیز با همه ابزاری که در اختیار دارند، می کوشند تا جای پای اسلام سیاسی را در ایران محکمتر کنند و واپسگراترین حکومت دینی را در سده بیست و یکم همچنان بر ایران حاکم نگاه دارند.

واقعیت این است که غرب، یک ایران قدرتمند را به چشم تهدیدی برای منافع خود در منطقه بشمار می آورد و می کوشد تا از هر راه ممکن، ایران را در انحطاط و پستی نگاه دارد. غرب برای این کار نیز مناسبترین و موثرترین ابزار را پیدا کرده است: اسلام سیاسی...

اگر زمانی حمله مغول، خشکسالی، قحطی و جنگ های ویرانگر، کار مبارزه را برای ایرانیان دشوار می نمودند، امروزه این تلاشها و دخالت های غرب است که کار را بر ایرانیان سخت کرده است. غرب کاملا آگاهانه و از روی برنامه، اسلام سیاسی و روحانیت شیعه را بر ایران حاکم کرده است و با وجود همه دشمنی های ظاهری و رجزخوانی های توخالی، می کوشد آن را تا زمانی که به سودش باشد بر اریکه قدرت نگاه دارد.

نقش شرایط زمانی و عوامل خارجی

پرداختن به امری مهم همچون بیزاری ایرانیان از تازی ها (مسلمانانی که به ایران حمله بردند و آن را ویران کردند) بدون در نظر گرفتن شرایط زمانی و بویژه عوامل خارجی موثر بر آن، می تواند ما را دچار فرضیه و تئوری های غیرواقعی نموده و به گمراهی بیاندازد.

این گونه تجزیه و تحلیل های مبتنی بر تئوری، به همان اندازه از دنیای واقعی به دور است که بپنداریم، هم اکنون در غرب به راستی دمکراسی برقرار است. درست همین روش نگاه آکادمیک و کلیشه ای به پیرامون است که بسیاری از ما را به اشتباه انداخته است تا بپنداریم خیل بزرگ شرکت کنندگان ایرانی در مراسم عاشورا، نشانه عشق ایرانیان به اسلام و حکومت اسلامی است. در حالی که چنین نیست.

در مورد بیزاری ایرانیان از تازی ها باید یادآور شد که این بیزاری نه یک اندیشه نژادپرستانه و کینه کور ، بلکه تلاشی است برای انتقال داستان درد و ستم بزرگی که مسلمانان مهاجم بر نیاکان ما روا داشتند و با آن سرنوشت کشورمان را به تباهی کشاندند... ولی آیا باید این کار را ادامه دهیم و همچنان در شیپور بیزاری از تازیان بدمیم؟

آری، نه تنها باید آن را ادامه دهیم بلکه تا رسیدن به هدف، باید آن را به نسل های پس از خود نیز منتقل کنیم. بدون تردید این کار وظیفه هر ایرانی میهن پرستی است که به آینده کشورش می اندیشد. باید با همه توان خود و به هر وسیله ای که در اختیار داریم، بیزاریمان را نسبت به مسلمانان مهاجم آشکار سازیم و نگذاریم تا ستم روا داشته شده بر نیاکانمان به دست فراموشی بیفتد. به همان دلیلی که اروپایی ها نیز، بیزاری خود را نسبت به نازی ها نشان می دهند و با به کار گرفتن همه امکانات و ابزار موجود، می کوشند تا نگذارند داستان ستم نازی ها به باد فراموشی سپرده شود.

در اینجا شاید گفته شود که کشورها و ملت های دیگری نیز بوده اند که در گذشته با یکدیگر جنگ و دشمنی داشته اند. ولی اکنون آنها به این نتیجه رسیده اند که کینه و دشمنی ها را به دست فراموشی بسپارند و با دراز کردن دست دوستی و همکاری، یکدیگر را در رسیدن به پیشرفت و آبادانی یاری کنند. آخر چرا ما نباید از آنها بیاموزیم و با فراموش کردن آنچه در گذشته رخ داده است، دست از این دشمنی ها برداریم؟

پاسخ این پرسش این است که اثر و نتیجه حمله تازی ها به ایران، هنوز که هنوز است دست از سر ما برنداشته و ما را همچون گذشته رنج می دهد. هنوز هم در کوچه و خیابان های این کشور نتایج آن ستم و نابکاری ها دیده می شود. اسلامی که تازی ها با زور و شمشیر بر نیاکان ما تحمیل کردند هنوز که هنوز است در امور این کشور و ملت دخالت دارد و از پوشش زنان گرفته تا سیاست خارجی کشور را زیر تاثیر خود گرفته است. تا زمانی که این دین انیرانی در ایران است نمی توانیم و نباید مسببان آن را فراموش کنیم.

ناگفته پیداست که بیزاری از تازیان نباید به هیچ روی بهانه ای برای پراکندن افکار ناپسند و نکوهیده نژادپرستانه قرار گیرد.

راه رسیدن به‌‌‌ پیشرفت و سربلندی

واقعیت این است که ایرانیان تنها با کنار گذشتن اسلام و حکومت اسلامی می توانند به خوشبختی، سربلندی و پیشرفت برسند. در این راه، کنار گذاشتن روحانیت شیعه (به عنوان یک طبقه اجتماعی) از قدرت سیاسی، نخستین گام ضروری به شمار می آید. تا زمانی که آخوندها بر سر کار هستند هیچ چیز در ایران تغییر نخواهد کرد. و تا زمانی که چشمان ما به غرب دوخته باشد و آخوندها منافع غرب را برآورده کنند نیز، هیچگاه آخوندها از قدرت ایران برکنار نخواهند شد.

باید بدانیم و به این باور برسیم که انتظار از غرب بیهوده است و هیچ نتیجه مثبتی برای ما به ارمغان نخواهد آورد. هرچه زودتر از آن دست بکشیم، و به کشورهایی مانند روسیه نزدیکتر شویم، زودتر می توانیم کشورمان را از نکبت و بدبختی کنونی رهایی بخشیم.

ولی در هر حالت، باید و موظفیم که آتش بیزاری از تازیان را همچنان افروخته نگاه داریم و با یادآوری آن و درس گرفتن از آنچه که بر نیاکان ما رفت، مبارزه خود را تا رهایی از این دین ویرانگر ادامه داده و با آن کشور و ملت خود را به سربلندی و خوشبختی برسانیم.

__________________
پی نوشت: منظور از تازی ها، مسلمانانی هستند که وحشیانه به ایران حمله بردند و آن را ویران کردند (و همچنین نوادگانشان که راه آنها را در پیش گرفته اند و از زدن هیچ ضربه ای به کشور و ملت ایران خودداری نمی کنند.)

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Cherā bāyad az Tāzihā bizār bāshim?

Tāzihā Eslām rā bā zure shamshir bar Irān hākem kardand
Aknun Gharbihā nikushand jāye pāye ān rā mohkam konand
Har do ham barāye residan be manāfeye khod!
Irāniān az hamān āghāze chiregiye Tāzihā bar keshvareshān, banāye mokhālefat va mobāreze bā ānhā rā gozāshtand va az har forsati estefāde kardand tā in kār rā be pishbebarand.

Har goruh va har doureyi be guneyi in kār rā edāme dādand. Bābak bā ruyāruyiye mostaqim va be chālesh gereftane sepāhe khalife, Afshin bā hamkāriye zāheri bādastgāhe khelāfat eEslāmi va be gomāne rekhne az dorun, Māziār ba raveshi miāne in do!… va digarān ham har kodām rāhi rā jostand tā nagozārandin ātash khāmush shavad.

Bizāriye movajjah va manteqiye Irāniān az Tāzihā dar chārchube in mobāreze va mokhālefat qābele taarif va shenāsāyi ast. In mobāreze be proseyi derāzmoddat tabdil shode ke bā hameye pasti va bolandihāyash tavāneste ast khod rā tā be emruz beresānad. Jaryāne shiyegerāyiye Irāniān niz bakhshi az hamin prose va mobāreze ast.

Dar vāqe Irānihā agar mikhāstand dar farhange Tāzihā va Eslāme Tāzi hazm shavand (āsimilāsion) hamān hezār sāle pish mishodand. Albatte in prose tābeye ruydādhāye pirāmune khod bude va az ān taasir migerefte ast. Tabiyi ast ke chonin mobārezeyi dārāye oft o khizhāye gunāgun bude va bālā o pāyinhāye besyāri rā be khod dide ast. Afzune bar in, naqsh va asare avāmele biruni bar ān rā be hich ruy namitavān dastekam gereft va nāchiz shomord. Hamleye Moghol, Jange Jahāni va asarāte ān bar Irān, beviĵe qahtiye farāgire dourāne jang va ruydādhāyi az in dast bar farāyande mobārezeye Irāniān taasire mohem va mostaqime manfi dāshte va nagozāshte ast tā in mobārezāt va talāshhā be hadafe asliye khod beresand.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه

چرا مصر به روز ایران نیفتاد؟

میدان تحریر قاهره در هشتم فوریه ۲۰۱۱
سرانجام در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ غرب دست به کار شد و به همان روش و شیوه ای که با آن انقلاب شوم ایران را سازماندهی و هدایت کرده بود، شورش ها را در مصر آغاز نمود و پروژه راه اندازی یک انقلاب خونین و ویرانگر دیگر را در منطقه کلید زد.

با این که شرایط دو کشور ایران و مصر از جهات بسیاری با یکدیگر تفاوت دارند ولی انقلابهایی که در سال ۱۹۷۹ و ۲۰۱۱ میلادی در این دو کشور رخ داده اند و بویژه روند پیدایش و هدایت این انقلاب ها از جهات و زوایای بسیاری به هم می مانند.

در مصر همانند ایران شهرها را به آتش کشیدند، راهپیمایی های خشونت آمیز به راه انداختند، به ادارات دولتی حمله بردند، ترس و ناامنی را در دل شهروندان جا دادند و با حاکم کردن آشوب و بی قانونی بر کشور، کنترل آن را از دست دولت خارج نمودند. انقلابیون خشمگین با ویران کردن دستکم ۹۰ ساختمان پلیس، کشور را دچار هرج و مرج نمودند. در برخی از شهرها مخالفان و موافقان حکومت، با خشونت تمام به جان هم افتادند و مانند سگ و گربه یکدیگر را لت و پار کردند.

این آشوبها، ۸۴۶ کشته، بیش از ۶۰۰۰ زخمی و خسارات مالی و روانی بسیاری را روی دست ملت مصر گذاشتند. ولی مهمترین نتیجه آن این بود که سرانجام پس از دو هفته و سه روز درگیری خونین، در ۱۱ فوریه ۲۰۱۱، عمر سلیمان معاون رئیس جمهور مصر اعلام نمود که حسنی مبارک از پست ریاست جمهوری کناره گیری کرده و قدرت رابه شورای عالی نیروهای مسلح مصر سپرده است.

زمینه این شورش و انقلاب، از مدتها پیش آماده شده بود و سازمانهای مخالف دولت مصر روزبروز بر سازماندهی و حضور خود می افزودند. درست مانند ایران، سازمانهای مخالف دولت مصر نیز، توسط کشورهای بیگانه پشتیبانی مالی، سیاسی و حتی اطلاعاتی می شدند. از کشورهایی مانند ترکیه و شیخک نشین های کناره شاخاب پارس گرفته تا سازمانهای اطلاعاتی غرب، همه در بسیج کردن مخالفان دولت مصر نقش موثری را بازی کردند که بیشتر در پنهان انجام می گرفت. هرچند که در روزهای پایانی حکومت حسنی مبارک، غربی ها دیگر حتی زحمت پنهان کاری را نیز به خود نمی دادند و آشکارا در امور داخلی کشور مصر دخالت می کردند و می کوشیدند آشوب ها را به همان سمت و سویی به پیش ببرند که از مدتها پیش برنامه ریزی کرده بودند.

نقش آشکار رسانه های غربی در به خیابان کشاندن جوانان خام مصری دیگر بر کسی پوشیده نیست و آن را به هیچ روی نمی توان انکار کرد. همان گونه که نقش بی بی سی لندن را در به خیابان کشاندن جوانان خام ایرانی و تشویق آنان به آتش زدن خانه و کاشانه خود در انقلاب شوم ۵۷ در ایران را نیز نمی توان انکار کرد. شبکه های تلویزیونی غرب از جمله سی ان ان با اجاره کردن ساختمانهایی که بر میدان تحریر دید داشتند، ساعتها به پخش زنده از این میدان می پرداختند و با پشتیبانی روانی از مخالفان، نمی گذاشتند که آتش این شورش و انقلاب ویرانگر خاموشی بگیرد.

از سوی دیگر، غرب همانند ارتش ایران، در ارتش مصر رخنه کرده و توانسته بود تا بالاترین رده های آن راه پیدا کند و به اندازه کافی خودفروخته و جاسوس در میان نظامیان این کشور بپروراند و آماده کند. غرب درست مانند ارتش ایران، ارتش مصر را در هنگامه آشوب و ناامنی ها، مجبور به "بیطرفی" کرده و زیر پوشش آن، نیروهای نظامی و انتظامی را ناکارامد ساخته و راه را برای ورود اسلامگرایان جهان وطن هرچه بیشتر هموار ساخته بود.

غرب از سوی دیگر، با وعده و وعیدهای رنگارنگ به سیاستمداران آزمند مصری که از حول حلیم در دیگ افتاده بودند و می پنداشتند که با سرنگونی حسنی مبارک به نان و نوایی می رسند و همه کاره کشور می شوند، همراهی و همکاری آنان را خریده بود. درست به همان شیوه ای که در جریان انقلاب شوم ایران نیز، همکاری و همیاری سیاستمداران نابخرد ایرانی را خریده بود.

البته غرب، بعدها که پروژه انقلاب به نتیجه رسید و آنهایی را که می خواست بر سر کار آورد حاکم کرد، همه این قول و قرارها را به باد فراموشی سپرد و دم همپیمانان و دست آموزان پیشین خود را یکی پس از دیگری گرفته و در زباله دان انداخت و یا به دربدری و آوارگی فرستاد تا در غربت بپوسند و آرام آرام از میان بروند. ترور و سر به نیست شدن مخالفان جمهوری اسلامی در کشورهای غربی و "سهل انگاری" عمدی غرب در این رویدادها هنوز هم، پرسش های بسیاری را بدون پاسخ به جا گذاشته است. همان گونه که مرگ عمر سلیمان در بیمارستانی در اوهایو در آمریکا نیز سخنان بسیاری را بر سر زبانها انداخت.

غرب بارها این را ثابت کرده است که زمانی که پای منافعش در میان باشد، با کسی شوخی ندارد و حتی حاضر است همه قول و قرارهای خود را زیر پا بگذارد و همه نوکران خود را قربانی کند.

غرب در مصر نیز مانند ایران با دودوزه بازی و به بهانه این که حکومت های تازه، برابر با رای مردم و بر پایه اصول دمکراسی بر روی کار آمده اند، در پا گرفتن اسلامگرایان و به قدرت رساندن آنها نقش مهم و موثری را بازی کرد. غربی ها در ظاهر می گفتند که مخالف حکومت دینی در مصر هستند ولی در عمل اخوان المسلمین را یاری می کردند تا قدرت خود را هر چه بیشتر گسترش دهد و تثبیت کند. آن هم به بهانه این که مردم به آنها رای داده اند. درست همان دودوزه بازی که در آغاز حکومت جمهوری اسلامی در ایران نیز به کار گرفتند.

همه چیز داشت برابر با برنامه و سناریوی غرب پیش می رفت و داستان ایران داشت به خوبی در مصر کپی می شد تا این که درست در حساس ترین زمان ممکن، ارتش مصر در شبانگاه سوم ژوئیهٔ ۲۰۱۳ محمد مرسی را که با یاری اخوان المسلمین به ریاست جمهوری رسیده بود، برکنار کرده و عدلی منصور را به عنوان رئیس دولت موقت به جای او نشاند و با این کار از اسلامی شدن حکومت مصر پیشگیری کرد.

البته پس از این "دخالت" ارتش که به گفته غربی ها یک کودتای غیردمکراتیک بوده است، رویدادهای مهم دیگری نیز در مصر رخ داد که از جمله آنها می توان به ریاست جمهوری رسیدن عبدالفتاح سیسی اشاره کرد. ولی سوم ژوئیهٔ ۲۰۱۳ و برکناری اخوان المسلمین از قدرت سیاسی، همچنان مهمترین رویداد سیاسی-اجتماعی این کشور در تاریخ معاصر مصر و بویژه پس از انقلابهای ویرانگر موسوم به بهار عربی به شمار می آید که از فروپاشی مصر و نابودی آینده آن پیشگیری کرد. هرچند که راه در پیش گرفته شده توسط نظامیان به قدرت رسیده نیز دارای ایرادهایی است و نمی توان آن را ایده ال نامید. با این وجود حکومت آنان بارها بهتر از حکومت بنیادگران اسلامی است که غرب برای مصر آماده کرده بود و داشت آنها را به قدرت می رساند.

درست در همان نقطه ای که همافران ارتش ایران به دیدار خمینی رفتند و پشتیبانی خود را از او اعلام نمودند، ارتشیان مصر وظیفه ملی و میهنی خود را دریافته و با برکناری مرسی از قدرت، از افتادن این کشور به دام ویرانگر اسلام سیاسی پیشگیری کردند.

اکنون این پرسش به پیش می آید که چرا با وجود شباهت های بسیاری که این دو انقلاب به هم داشته اند، ارتش های این دو کشور واکنش هایی کاملا متفاوت از خود نشان دادند؟ چرا در هنگامه ای که همافران ایرانی به پیشگاه خمینی رفتند و به او سلام نظامی دادند، نظامیان مصری، نه تنها به مرسی سلام نظامی ندادند، بلکه نماد اخوان المسلمین و اسلام سیاسی را از کار برکنار کرده، دستگیر نموده و به زندان انداختند؟

برای یافتن پاسخ به این پرسش می توان به موارد بسیاری اشاره کرد و روی تفاوت های غیر قابل انکار بسیاری انگشت گذاشت و تجزیه و تحلیل های گوناگونی را ارائه داد. ولی به باور من تنها نگاهی کوتاه به وصیت نامه شاه نیز کافی است تا ما را متوجه مهمترین عوامل این تفاوت در واکنش ها، ساخته و دلایل آن را برایمان روشن سازد.

در وصیت نامه شاه آمده است:
... شگفت اتفاقی است ، در همان لحظاتی كه قلب من از حركت می ایستد ، قلوب افسران دلاور ارتش من نیز كه در تكاپوی نجات وطن بوده اند ، پیاپی آماج گلوله های دشمنان ایران قرار میگیرند، ...

همان گونه که می بینید، شاه می نویسد ارتش من، و نه ارتش ایران! این تنها، تفاوت در یک واژه نیست! این یک طرز تفکر و روش نگرش به پیرامون است. نگرشی که جای پای آن را در بسیاری از سیاستهای حکومت گذشته می توان یافت. تازه این تنها محدود به حکومت شاه هم نمی شود. این روش سابقه تاریخی دارد و تا گذشته های دور به پس برمی گردد. این روش نگرش به پیرامون، سرچشمه بسیاری از بدبختی های این کشور تا کنون بوده است...

آن افسران زبده ای که به حزب توده پیوستند و حتی تا مرز خیانت به کشور هم پیش رفتند، روی همین دست می گذاشتند و یا دستکم آن را بهانه قرار می دادند. خسرو روزبه در کتاب "اطاعت کورکورانه" خود، بارها مستقیم و غیر مستقیم به این موضوع اشاره کرده است و سخن از ارتش شاه می گوید و نه ارتش ملی ایران! برای آن افسران توده ای، ارتش، ارتش شاه بوده است و نه ارتش ایران، و خیانت به آن دهن کجی به شاه بوده است و نه خیانت به ملت! برای آن همافرانی که راهی خانه خمینی شدند تا به او سلام نظامی بدهند، ارتش، به عنوان نهادی از سیستم شاهنشاهی تعریف شده بود و نه ارتش ملت ایران! در حالی که برای آن افسران مصری که محمد مرسی را دستگیر کردند، ارتش به عنوان نهادی برای نگاهداری از منافع ملی کشور و پیشگیری از فروپاشی آن شناخته شده و آموزش داده بودند. به همین دلیل نیز اخوان المسلمین را از قدرت برکنار کردند. چون کشور و منافع ملی آن را تهدید می کرد.

البته به شاه نمی توان ایراد گرفت. محمدرضا پهلوی، بدون تردید یکی از ایراندوست ترین و میهن پرست ترین فرمانروایانی است که این کشور تا کنون به خود دیده است. ایراد از او نیست! به او از کودکی آموزش داده بودند که به جای "من" ضمیر "ما" را به کار ببرد. به او گفته بودند که این روش کشورداری است. گفته می شود که حتی خود شاه نیز، دستکم در سالهای پایانی، با چنین سیستمی مشکل داشته است. ولی پیرامون او را کسانی گرفته بودند که راهی غیر از آن برای او به جا نمی گذاشتند. حتی گفته می شود که یکی از دلایل اصلی "احساس تنهایی" همیشگی شاه همین تضاد بوده است.

ایراد اصلی (تنها) از شاه نبود. شاه نیز این سیستم را به ارث برده بود. ایراد اصلی از کسانی بود که پیرامون او را گرفته بودند و با "خدایگان روی زمین" خواندن او، وی را از واقعیات به دور نگاه می داشتند. ایراد از سیستمی بود که چنین پیرامونیانی را می ساخت و بر مراکز حساس تصمیم گیری در کشور حاکم می کرد. ایراد از نگرشی بود که چنین سیستم پوسیده، ویرانگر و ناکارآمدی را برپا می داشت. ایراد از روش نگرش نخبگان و روشنفکران این کشور بود. و هنوز هم هست...

آنهایی که گرداگرد محمدرضا پهلوی را فرا گرفته بودند و او را "سایه خدا بر روی زمین" می خواندند، امروز بر روی علی خامنه ای نور سفید می تابانند (تا او را فرازمینی نشان دهند) و او را "رهبر مسلمین جهان" می نامند. همانها بودند که در حساس ترین و سخت ترین دوران این کشور در زمان انقلاب شوم ۵۷، نوکرمابانه در پیش شاه تا کمر خم شده، نوشته به دست او دادند و او را با احترام بسیار به پشت میکروفون کشاندند تا "صدای انقلاب شما را شنیدم" را بخواند و با آن هم کشور را دچار گرداب سهمگین تری کند و هم خود را به دربدری و نابودی نزدیکتر سازد. همانها، اگر زمانش برسد به دست علی خامنه ای نیز همین گونه نوشته ها را خواهند داد و بدتر از آن را بر سر او خواهند آورد... البته بازنده اصلی در هر دو حالت، کشور و ملت ایران خواهد بود و این ملت ایران است که بیشترین آسیب را خواهد دید.

تا زمانی که روش نگاهمان را به پیرامون تغییر ندهیم، تا زمانی که درنیابیم گرد آمدن قدرت در یک نقطه هم آسیب پذیر است و هم فساد آور، تا زمانی که ارزش خرد گروهی را ندانسته باشیم و آن را به عنوان الگویی برای سیستم حاکمیت خود نپذیرفته باشیم، چنین "پیرامونیانی" فرصت خواهند داشت تا سرنوشت کشور و ملت را تعیین کنند. اکنون تصور کنید که این "پیرامونیان" توسط بیگانگان هم سازماندهی و هدایت شده باشند...

قدرت سیاسی، دستگاههای اجرایی و قانونگذاری، سازمانهای انتظامی و نیروهای دفاعی کشور از جمله ارتش باید در اختیار و در جهت منافع ملی کشور باشند و نه در جهت منافع دینی و یا گروهی! این را افسران مصری، برخلاف همافران ایرانی، نیک می دانستند. ندانستن همین موضوع بود که همافران ایرانی را تشویق کرد تا ناخواسته به آتش زدن و ویرانی کشور خود دامن بزنند و دانستن همین مهم بود که افسران مصری را واداشت تا از فروپاشی کشورشان پیشگیری کنند. دلیل این تفاوت هم این بود که یکی، ارتش را از آن شاه می دانست و در جهت منافع او، و دیگری ارتش را از آن ملت می دانست و در جهت منافع ملی!

البته عوامل (مهم) دیگری نیز از جمله چشم بسته اعتماد نکردن افسران مصری به غرب و مهمتر از آن نقش مثبت فدراسیون روسیه در یاری رساندن به مصری ها، در این کار موثر بودند که پرداختن به آنها فرصت دیگری را می طلبد.

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Cherā Mesr be ruze Irān nayoftād?

Meydāne Tahrir dar Qāhere dar hashtome fevriye 2011
Saranjām dar 25 Ĵānviye2011 Gharb dast be kār shod va be hamān ravesh va shiveyi ke bā ān enqelābe shume Irān rā sāzmāndehi va hedāyat kardade bud, shureshhā rā dar Mesr āghāz nemud va peroĵeye rāhandāziye yek enqelābe khunine digar rā dar Mantaqe kelid zad.

Bā in ke sharāyete do keshvare Irān va Mesr az jahāte besyāri bā yekdigar tafāvot dārand vali enqelābhāyi ke dar sāle 19790 va 2011 Milādi dar in do keshvar rokh dādeand va beviĵe ravande peydāyesh va hedāyate in enqelābhā az jahāt va zavāyāye besyāri be ham mimānand.

Dar Mesr hamānande Irān shahrhā rā be ātash keshidand, rāhpeymāyihāye khoshunatāmiz be rāh andākhtand, be edārāte doulati hamle bordand, tars va nāamni rā dar dele shahrvandān jā dādand va bā hakem kardane āshub va biqānuni bar keshvar, kontrole ān rā az daste doulat khārej nemudand. Enqelābiyune khashmgin bā virān kardane dastekam 90 sākhtemāne Polis, keshvar rā dochāre harj o marj nemudand. Dar barkhi az shahrhā mokhālefān va movāfeqāne hokumat, bā khoshunate tamām be jāne ham oftādand va mānande sag va gorbe yekdigar rā lat o pār kardand.

In āshubhā, 846 koshte, bish az 6000 zakhmi va khesārāte māli va ravāniye besyāri rā ruye daste mellate Mesr gozāshtand. Vali mohemtarin natijeye ān in bud ke saranjām pas az do hafte va se ruz dargiriye khunun, dar 11 Fevriye 2011 Omar Soleymān, moāvene raisjomhure Mesr eelām nemud ke Hosni Mobārakaz poste riāsate jomhuri kenāregiri karde va qodrat rā be Shourāye Āliye Niruhāye Mosallehe Mesr seporde ast.

Zamineye in shurseh va enqelāb az moddathā pish āmāde shode bud va sāzmānhāye mokhālefe doulate Mesr ruz be ruz bar sāzmāndehi va hozure khod miafzudand. Doeost mānand Irān, sāzmānhāye mokhālefe doulate Mesr niz, tavassote keshvarhāye bigāne poshtibāniye Māli, siāsi va hattā ettelāāti mishodand. Az keshvarhāyi mānande torkiye va sheykhak neshinhāye kenāreye Shākhābe Pārs gerefte tā sāzmānhāye ettelāātiye Gharb, hame dar basij kardane mokhālefāne doulate Mesr naqshe moasseri rā bāzi kardand ke bishtar dar penhān anjām migereft. Harchand ke dar ruzhāye pāyāniye hokumate Hosni Mobārak, Gharbihā digar hattā zahmate penhānkāri rā niz be khod namidādand va āshkārā dar omure dākheliye keshvare Mesr dekhālat mikardand va mikushidand āshubhā rā be hamān samt o suyi be pish bebarand ke az moddathā pish barnāmerizi karde budand.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

کار ایرانی ها به کجا کشیده است

کار ایرانی ها به جایی رسیده است که مجبورند
برای انتخاب، میان این آخوند و آن آخوند یکی را برگزینند
تصور کنید که در سال ۱۳۵۵ خورشیدی به کما رفته اید و از همه رویدادهایی که در این مدت در ایران و جهان رخ داده است بی خبرید. ناگهان در سال ۱۳۹۴ از کما بیرون می آیید (فرض محال، که محال نیست!) و نخستین گام خود را پس از این خواب درازمدت برداشته و با کنجکاوی می خواهید سری به خیابان بزنید.

از همان در که وارد کوچه می شوید، می بینید که سر و روی محله بسیار تغییر کرده است و شعارهای "مرگ بر این" و "مرگ بر آن" همه جای در و دیوارها را فرا گرفته و چهره آنها را زشت و خط خطی کرده است.

کمی پیش تر که می روید متوجه می شوید که بیشتر مردها ریششان را نتراشیده اند و سرو وضع درست و حسابی ندارند. بنظر می رسد که بیشترشان کمابیش با همان لباسی که از رختخواب بیرون آمده اند، راهی کوچه شده اند و دارند سراغ کار و گرفتاری خود می روند.

هنوز به سرکوچه نرسیده اید که می بینید زنان و دختران همگی در چادرهای سیاه و بلندی پیچیده شده اند که هنگام راه رفتن آنها را شبیه کلاغ های پربریده کرده است. کمی خنده دار بنظر می رسند ولی نزدیکتر که می شوید می بینید کمتر اثری از خنده و شادی در آنها یافت می شود. چهره ها بیشتر یا غمگین هستند، یا عصبی! و در هر دو حالت می توان به آسانی نشانه هایی از درماندگی و وا دادن را در آنها دید.

کوچه ها کثیف و نامرتبند. خیابانها از آنها کثیفتر و نامرتب تر! جوی ها کنار خیابان بوی گند می دهند و در هر گوشه ای می توان زباله ها را دید که در گرمای آفتاب در حال فاسد شدن هستند. تیرهای چراغ برق اما، همانها از سی چهل سال پیش هستند، تنها کمی سیاهتر شده اند و تا چشم کار می کند بر روی آنها تبلیغات و آگهی دیده می شود. به آگهی ها که نزدیکتر می شوی دهانت از شگفتی باز می ماند: ملت برای فروش کلیه خود آگهی به در و دیوار زده اند!

اکنون دیگر وارد خیابان اصلی شده ای. آنچه که بیش از همه ذهن ترا به خود سرگرم می کند، تعداد بسیار زیاد روحانیونی است که به چشم می خورند. انگار که آخوندها در این سی چهل سال گذشته کاری غیر از کلون و تکثیر همنوع خود نداشته اند. همه جا دیده می شوند. هر رقمی هم که دلت بخواهد پیدا می شود، پیر، جوان، بلند قامت، کوتاه قامت و حتی کوتوله، با عمامه سفید، با عمامه سیاه، با عبای سیاه، با عبای سفید، با عبای قهوه ای و حتی عبای سفید مایل به خاکستری... خلاصه از هر گونه ای که آدم به ذهنش برسد در این طایفه پیدا می شود. البته بیشترشان چاق و چله هستند و تقریبا تنها رهگذرانی هستند که لبخند بر لب دارند و چهره اشان نشان از خوشی و سرحالی دارد. هرکدام هم لبخند ویژه خود را دارند، یکی لبخند ملیح بر لب دارد، دیگری خنده ای وقیح و سومی چیزی میان این دو! ولی آنچه که در همه آنها مشترک است نگاه آنها به ملت و مردم عادی است: نگاه عاقل اندر سفیه رندی دغلباز که توانسته است دیگران را به آسانی بر سر کار بگذارد!

البته این کابوس به همیجا پایان نمی یابد. نزدیک فروشگاه تلویزیون که می رسی، یادی از گذشته ها می کنی که بارها به هنگام خرید نان، در پشت این دربهای شیشه ای نشسته و به جعبه جادویی و تصاویر جالب و دیدنی آن چشم دوخته بودی. تصاویری که گاه ترا به سرزمین های ناشناخته و مرزهای بی پایان می برد... اکنون فروشگاه بزرگتر شده است و تلویزیون های بیشتری در پشت دربهای شیشه ای روشن هستند. ولی در همه آنها یک چیز به چشم می خورد: آخوند! آن هم در رنگ و اندازه های گوناگون! یکی با ریش بلند، دیگری با ریشی کوتاهتر، آن یکی سر به زیر انداخته تا نگاهش به بانوی خبرنگار نیفتد، دیگری با نگاهی آلوده و دریده، چشم به نوباوگان دوخته، یکی سید خندان، دیگری آخوند ماتم گرفته برای درگذشت هملباس خود که در نود سالگی در سرزمین های دور چشم از دنیا بر بسته است. همگی آنها اما یک زبان مشترک دارند: زبان آمیخته به واژه های نامفهوم تازی و کلمات و عبارات دینی ساخته شده در حوزه علمیه. زبانی که ثابت کرده است می تواند ملت را به خوبی بر سرکار بگذارد و مردم را گول بزند.

کم کم دارد حساب کار دستت می آید. دیگر متوجه شده ای که آخوندها نه تنها در تلویزیون همه چیز را به اشغال خود درآورده اند بلکه در زنگی واقعی نیز چنگ بر همه چیز انداخته اند و مهمترین پست های قانونگذاری، قضایی و اجرایی کشور را نیز در دست خود گرفته اند. حتی در نیروهای نظامی و انتظامی نیز نقش های کلیدی را به دست دارند و سیاست های خارجی و داخلی کشور را تعیین می کنند. آنها نه تنها تعیین می کنند که زنان چه پوششی باید داشتیه باشند بلکه تصمیم می گیرند که دانش آموز و دانشجوی ایرانی چه چیزی را باید بیاموزد و چگونه باید به دنیای پیرامون خود بنگرد.

اندک اندک متوجه می شوی که همان آخوندهای خنزر پنزری که چهل پنجاه سال پیش مانند شغال از ژاندارم ها می ترسیدند، امروز کنترل جان و ناموس ملت را در دست خود گرفته اند و با در اختیار گذاشتن منابع ملی این کشور در خدمت بیگانگان، جایگاه خود را در بالاترین پست های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی این کشور تثبیت و تضمین کرده اند. آن بیگانگانی که آخوبدها را بر سر کار آوردند به خوبی می دانستند که این طایفه تا به کجا حاضر است با آنها کنار بیاید.

اما دردناکترین بخش این کابوس این است که می بینی ملت پس از این همه بدبختی، آوارگی، جنگ، گرسنگی تحقیر و توسری، تازه به جایی رسیده است که برای انتخاب مجبور است میان این آخوند و آن آخوند یکی را برگزیند.

آنگاه است که آدم آرزو می کند ای کاش هیچگاه از این کما بیرون نیامده بود!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Kāre Irānihā be kojā keshide ast?

Kāre Irānihā be jāyi reside ast ke barāye entekhāb,
majburand miāne in ākhud va ān ākhund yeki rā bargozinand
Tasawor konid ke dar sāle 1355 khorshidi be komā rafteyid va az hameye ruydādhāyi ke dar in moddat dar Irān va jahān rokh dāde ast bikhabari. Nagahān dar sāle 1394 az komā birun miāyid (farze mahāl, ke mahāl nist) va nokhostin gāme khod rā pas az in khābe derāzmoddat bardāshte va bā konjkāvi mikhāhid sari be khiābān bezanid.

Az hamān dar ke vārede kuche mishavid, mibinid ke sar o ruye mahalle besyār taghyir karde ast va shoārhāye “marg bar in” va “marg bar ān” hame jāye dar o divārhā rā farā gerefte va chehreye ānhā rā zesht va khatkhati karde ast.

Kami pishtar ke miravid motavajjeh mishavid ke bishtare mardhā risheshān rā natarāshideand va sar o vaze dorost va hesābi nadārand. Be nazar miresad ke bishtareshān kamābish bā hamān lebāsi ke az rakhtekhāb birun āmadeand, rāhiye kuche shodeand va dārand sorāghe kār va gereftāriye khod miravand.

Hanuz be sare kuche naresideyid ke mibinid zanān va dokhtarān hamegi dar chādorhāye siāh va bolandi pichide shodeand ke hangāme rāh raftan ānhā rā shabihe kalāghhāye pa rboride karde ast. Kami khandedār be nazar miresand vali nazdiktar ke mishavid mibinid kamtar asari az khande va shādi dar ānhā yāft mishavad. Chehrehā bishtar yā ghamgin hastand , yā asabi! Va dar har do hālat mitavān be āsāni neshānehāyi az darmāndegi va vā dādan rā dar ānhā did.


Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ بهمن ۱۲, دوشنبه

برداشته شدن بایکوت های غرب و آینده ایران

آنها که ایران را بیشتر زیر فشار گذاشتند
و بیشتر زور گفتند، توانستند باج بیشتری نیز بگیرند!
سرانجام خیمه شب بازی بایکوت های غرب بر ضد ایران به پایان رسید و بخش دیگری از سناریوی پیچیده غرب در خاور میانه، همان گونه که نویسندگان این سناریو از پیش تعیین کرده بودند به کار خود پایان داد.

غرب از همان سی و هفت سال پیش که پروژه اسلامی کردن حکومت ایران را کلید زد، به خوبی می دانست چه می کند و به چه هدفی می خواهد دست یابد. جای شگفتی هم نیست که در همه این مدت سی و هفت سال، رویدادهای خاور میانه به همان سمت و سویی رفتند که غرب خواهان آن بود.

دشمنی ظاهری روحانیون حاکم بر ایران با غرب نیز بخشی از همین سناریوی پیچیده است. وگرنه چگونه می شود که حکومتی این گونه شب و روز بر ضد غرب شعار بدهد و آنها را به باد دشنام و ناسزا بگیرد، ولی نتیجه همه کارهایش سرانجام به سود غرب و در جهت منافع آنان پایان یابد؟

سرنگون کردن شاه، یاری نمودن پیدا و پنهان غرب از انقلابیون ۵۷ و پشتیبانی سیاسی، اطلاعاتی، تبلیغاتی و حتی مالی غرب از آنها، کمک کردن به روحانیون تازه به قدرت رسیده به هدف مسلط نمودن آنان بر امور کشور و چیره ساختن آنها بر مخالفانشان و حتی براه انداختن جنگ خونین هشت ساله، همه و همه در جهت همان هدفی بوده اند که غرب از مدتها پیش برای رسیدن به آن برنامه ریزی کرده است.

اگر تاریخ حکومت روحانیون حاکم بر ایران را از همان ۲۲ بهمن شوم ۵۷ دنبال کنیم، و سیاست های اتخاذ شده توسط این حکومت را زیر ذره بین بگذاریم، حتی یک مورد را هم نمی توانیم بیابیم که سرانجام به گونه ای به سود غرب پایان نیافته باشد. فرقی هم نمی کند، که این سیاست داخلی باشد و یا خارجی! در هر دو صورت سرانجام این سیاست به همانجایی پایان می یابد که غرب خواهان آن بوده است!

رجزخوانی های آخوندها بر ضد غرب و شعارهای ضد غربی آنها که با آشوبگری در منطقه همراه بوده است، تنها سبب این شده است که همسایگان ایران هرچه بیشتر از کشورهای غربی سلاح های از رده خارج شده، آن هم به بهای چند برابر خریداری کنند. این که این آشوبگری ها و نتیایج حاصل از آن سبب سخت تر شدن زندگی ایرانیان می شود، نه برای آخوندها مهم بوده است و نه برای آنهایی که آخوندها را بر سر کار آورده اند!

چندین سال است که سر ملت ایران را با پروژه هسته ای شیره مالیده اند و به بهانه آن اقتصاد ایران را به ویرانی کشانده اند. غربی ها در یک هماهنگی کامل با آخوندهای حاکم، بایکوت هایی را بر ضد ملت ایران به راه انداختند. آخوندها با اشاره به این بایکوت ها، وضعیت نابسامان اقتصاد کشور را توجیه می کردند و غربی ها نیز با این بایکوت ها سبب می شدند که کالاهایشان با چندین برابر بهای اصلی از راه امارات یا ترکیه به ایران وارد شوند. در واقع غرب و آخوندهای حاکم بر ایران در این مورد دیدگاهی کاملا مشابه و مشترک داشته اند. هم آخوندهای حاکم بر ایران و هم غربی ها بخوبی می دانند که نباید به ملت ایران رفاه و آسایش داد. وگرنه سر به شورش و نافرمانی بر می دارند... آنها تاریخ معاصر ایران و رویدادهای این کشور را به خوبی می شناسند.

در ضمن غربی ها هرجا هم که لازم شده است سیاست های جمهوری اسلامی را بهانه قرار داده اند و از آن در بازی بزرگ ابرقدرتها، بر ضد رقبای جهانی خویش بهره جسته اند. نمونه ای از آن را می توان بخوبی در استقرار سامانه دفاع موشکی در لهستان دید که در آن غرب، آزمایش های موشکی ایران را بهانه خود قرار داده است. در حالی که دیگر کسی نیست که نداند هدف اصلی غرب، روسیه و شرکای استراتژیک این کشور هستند.

اکنون غرب و آخوندهای همکاسه آنها به این باور رسیده اند که پروژه هسته ای دیگر کاربرد خود را از دست داده است و باید به گونه ای سر و ته آن را به هم بیاورند. و همان گونه هم که دیدیم آن شعارهای آتشین و انقلابی در دفاع از پروژه هسته ای به یک شبه فراموش شده اند و شعارهای رنگین "بهبود رابطه با دنیا" (بخوانید دنیای غرب) جای آنها را گرفته اند و با پر کردن رسانه های همگانی خود را بر سر زبانها انداخته اند.

کار به جایی رسیده است که قرارداد ننگین وین را حماسه ملی می خوانند و برای آن، چه جشن و پایکوبی هایی هم که به راه نمی اندازند! کسی هم نیست که بپرسد اگر هدف، توقف پروژه های هسته ای بود، پس چرا این همه از دهان ملت می گرفتند و به پای این پروژه ریخته می ریختند؟ اگر قرار بود که سرانجام پیچ و مهره های این پروژه را باز کرده و با اسقاط کردن دستگاههای آن، همه برنامه را یکباره به زباله دانی بریزند، پس چرا این همه برای آن هزینه شد و با براه انداختن تبلیغات تهدید آمیز، کشورهای دیگر را آن گونه تحریک به دشمنی با ایران نموده و برای ملت دربند ایران، این همه گرفتاری و دردسر درست کردند؟ و اصلا چه کسی مسولیت این تصمیم گیری های مشکوک و ضد و نقیض را بر گردن دارد؟

اکنون غرب نیاز به بازارهای تشنه ای دارد که کالاهای خود را در آن به فروش برساند. از آن مهمتر، چالش غرب با رقبای خود بویژه روسیه به مرحله حساسی رسیده است که سیاست های تازه ای را طلب می کند. ایران، با برداشته شدن بایکوت ها از روی آن، می تواند در هر دو مورد به خوبی به کار گرفته شود و دوباره به عنوان ابزاری مناسب در جهت منافع غرب قرار گیرد. نه این که هم اکنون در جهت منافع غرب نیست، بلکه می خواهند این روند را در شرایط تازه رقابت های جهانی به گونه ای ادامه دهند که هر چه بیشتر در خدمت و همسو با اهداف راهبردی غرب قرار داشته باشد.

غرب ایران را به روزی انداخته است که نه تنها در اندیشه استفاده از نفت و گاز به عنوان سلاحی در جهت منافع ملی خود نیست، بلکه آرزو می کند که شرکتهای غربی به ایران بیایند و با این کشور قرارداد نفتی ببندند. از همین اکنون هم پیداست که در این قراردادها، کدام طرف معامله سخن خود را بر طرف دیگر تحمیل می کند و به کرسی می نشاند. آن هم با آن وزیر نفتی که در ایران بر سر کار است و آن سابقه "درخشانی" که ایشان در دفاع از منافع ملی دارند!

ولی هدف مهمتر غرب از این قراردادها، زیر فشار گذاشتن روسیه و بویژه صنعت نفت و گاز این کشور است. غرب می داند که رقابت های کنونی با روسیه دیر یا زود به رویارویی کشیده خواهد شد. حتی در یک جنگ سرد نیز به صلاح غرب نیست که اروپا این گونه وابسته و در انحصار گاز روسیه قرار داشته باشد. غرب با استفاده از گاز ایران می خواهد این امتیاز را از روسیه بگیرد.

ولی این کار چه پیامدهایی برای ایران خواهد داشت؟ و اصلا برداشته شدن بایکوت ها چه نتایجی برای ملت ایران به همراه خواهد آورد؟

نگاهی هرچند گذرا به سابقه آخوندها در سی و هفت سال گذشته و بده و بستان های آنها با قدرت های غربی، پاسخ دادن به این پرسش را آسان می سازد.

در زمینه داخلی و بویژه در وضعیت اقتصادی ملت ایران، تغییر بنیادین و چشمگیری رخ نخواهد داد و با وجود وعده های رنگینی که آخوندها به ملت ایران می دهند، فشارهای اقتصادی کمابیش به همین گونه ادامه خواهند یافت. اینجا و آنجا چند هواپیمای نو و دست دوم، آن هم با منت های فراوان از کمپانی های غربی خریداری خواهند شد، پای شرکت های بزرگ نفتی به ایران باز شده و امکان بستن قرارداهایی را خواهند یافت که حتی خوابش را هم نمی دیدند، قراردادهایی که از نظر ننگین بودن در تاریخ صنعت نفت ایران بی سابقه خواهند بود. در مقابل غربی ها چشم خود را بر وضعیت نابسامان حقوق اجتماعی در ایران هرچه بیشتر بسته و اپوزیسیون درمانده ایرانی را هر چه بیشتر به بازی خواهد گرفت. آزادی های اجتماعی نیز اگر کمتر نشوند، بیشتر هم نخواهند شد. در مقابل اختلاف طبقاتی میان فرادستان و فرودستان روز بروز بیشتر شده و بر دامنه ناهنجاری های اجتماعی و بزهکاری ها افزوده خواهد شد.

بنابراین، آن قول و قرارهای رنگینی که این روزها آخوندهای با عمامه و بی عمامه به ملت بیچاره ایران می دهند تنها سخنان پوچ و وعدهای توخالی بیش نیستند. وعدهای دروغینی از جنس همان وعده هایی که آخوندها در سی و هفت سال پیش بارها و بارها آنها را تکرار کرده اند و همگی نیز سرانجام پوچ از آب درآمده اند. دلیل اصلی این کار هم این است که آخوندها بر این باورند که با فشار اقتصادی و محدودیت آزادی، بهتر می توانند ملت ایران را در کنترل خود داشته باشند. آخر آنها ایرانی ها را خوب می شناسند و نیک می دانند که ایرانی با شکم سیر، دیر یا زود سر از شورش بر می دارد و به دنبال آزادی های اجتماعی می گردد. چیزی که نه آخوندها آن را می خواهند و نه غربی ها با آن همه شعارهای زیبایشان خواهان آن هستند. چراکه در آن صورت ایرانی های سیر دیر یا زود، قراردادهای ننگین نفتی را به چالش گرفته و برای شرکتهای بزرگ غربی دردسر درست خواهند کرد.

در زمینه خارجی نیز، سیاست های کنونی ایران سرانجام سبب فاصله گیری هرچه بیشتر ایران و روسیه از یکدیگر خواهد شد و دست غرب را برای ایجاد تغییرات دلخواه خود در ایران و منطقه بازتر خواهد نمود. درست همان برنامه ای که در لیبی نیز پیاده شد و این کشور را به همان روزی انداخت که غربی ها می خواستند. البته با این تفاوت که در لیبی، قذافی را از روی نادانی به آن روز انداختند و در ایران، خامنه ای را از روی ناچاری به آن سرانجام خواهند رساند! البته در هر دو مورد این ملتهای نگونبخت و بیچاره هستند که باید بیشترین بها را بپردازند و با آوارگی و سیاهروزی خود، تقاص اشتباهات و خیانت های حاکمانشان را پس بدهند. . حال و روز کنونی لیبی ویران شده و مردم آواره این کشور بهترین گواه در این مورد است.

تنها روزنه به جا مانده برای ایران، دوستی نزدیک با روسیه و اتحاد راهبردی با این کشور بود که آن هم به نظر می رسد با نابکاری های آخوندک ساده انگار حسن روحانی و وزیرک ناشایسته جواد ظریف و کارگزاران نه چندان میهن دوستی که در پشت آنان پنهان شده اند، روز بروز بسته تر می شود.

راه چاره ایران اتحاد راهبردی با فدراسیون روسیه و عضویت در پیمان شانگهای است. شواهد و دلایل فراوانی وجود دارند که نشان می دهند اگر چنین کاری رخ ندهد، براستی باید برای ایران و آینده آن نگران بود. تنها کافی است نگاهی به دور و بر خود در منطقه بیاندازیم!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Bardāshte shodane bāykothāye Gharb
va āyandeye Irān

Ānhā ke Irān rā bishtar zire feshār gozāshtand
va bishtar zur goftand,
tavānestand bāje bishtari niz begirand!
Saranjām kheymeshabbāziye bāykothāye Gharb bar zedde Irān be pāyān resid va bakhshe digari az senārioye pichideye Gharb dar Khāvare Miāne, hamān gune ke nevisandegāne in senārio az pish tayin karde budand be kāre khod pāyān dād.

Gharb az hamān si o haft sāle pish ke peroĵeye Eslāmi kardane hokumate Irān rā kelid zad, be khubi midānest che mikonad va be che hadafi mikhāhad dast yābad. Jāye shegefti ham nist ke dar hameye in moddate si o haft sāl, ruydādhāye Khāvare Miāne be hamān samt va suyi raftand ke Gharb khāhān ān bud.

Doshmaniye zāheriye rouhāniyune hākem bar Irān bā Gharb niz bakhshi az hamin senārioye pichide ast. Vagarna chegune mishavad ke hokumati in gune shab o ruz bar zedde Gharn shoār bedahad va ānhā rā be bāde doshnām va nāsezā begirad, vali natijeye hameye kārhāyash saranjām be sude Gharb va dar jahate manāfeye ānhā pāyān yābad?

Sarnegun kardane Shāh, yāri nemudane peydā va penhāne Gharb az enqelābiyune 57 va poshtibāniye siāsi-ettelāāti, tablighāti va hattā māliye Gharb az ānhā, komak kardan be rouhāniyune tāze be qodrat reside be hadafe mosallat nemudane ānān bar omure keshvar va chire sākhtane ānhā bar mokhālefāneshān va hattā be rāh andākhtane jange khunine hasht sāle, hame va hame dar jahate hamāne hadafi budeand ke Gharb az moddathā pish barāye residane be ān barnāmerii karde ast.

Agar tārikhe hokumate rouhāniyune hākem bar Irān rā az hamān 22 Bahmane shume 57 donbāl konim va siāsathāye ettekhāz shode tavassote in hokumat rā zire zarrebin begozārim, hattā yek moured rā ham namitavānim biābim ke saranjām be guneyi be sude Gharb pāyān nayāfte bāshad. Farqi ham namikonad ke in siāsat dākheli bāshad va yā khāreji! Dar har do surat saranjām in siāsat be hamānjāyi pāyān miyābad ke Gharb khāhāne ān bude ast!

Rajazkhānihāye ākhundhā bar zedde Gharb va shoārhāye zedde Gharbiye ānhā ke bā āshubgari dar Mantaqe hamrāh bude ast, tanhā sababe in shode ast ke hamsāyegāne Irān harche bishtar az keshvarhāye Gharbi selhāhhāye az rade khārej shode, ān ham be bahāye chand barābar khariddāri konand. In ke in āshubgarihā va natāyeje hāsel az ān sababe sakhttar shodane zendegiye Irāniān mishavad, na barāye ākhundhā mohem bude ast va na barāye ānhāyi ke āhundhā rā bar sare kār āvardeand!


Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ دی ۲۹, سه‌شنبه

چه بر سر جوانان منطقه آمده است

حسین علی عبدل عامر، پناهنده عراقی
این فرتور حسین علی عبدل عامر است. جوان سی ساله عراقی که با هزار دردسر خود را سرانجام به اروپا رسانده و در کمپ آلفن اندرین در هلند پناه گرفته بود. آمده بود تا راه را برای آوردن زن و بچه هایش از جهنم عراق به بهشت اروپا هموار کند. ولی هر چه بیشتر می گذشت، بیشتر درمی یافت که این بهشت برین، تنها سرابی فریبنده بیش نیست. اگر هم بهشتی باشد، برای او نیست!

تماس های پی در پی همسر و فرزندانش بر نگرانی او می افزود. همسرش گفته بود وضعیت مالی شان آن اندازه خراب شده است که حتی برای کرایه خانه نیز دچار مشکل شده اند. و هرچه هم بیشتر می گذرد این وضع خرابتر می شود چرا که نان آوری ندارند.

این همه راه را با زحمت و تحمل مشکلات فراوان آمده بود ولی اکنون می دانست که تنها یک هدف دارد: به خانه برگردد و نزد زن و فرزندانش باشد. سرانجام هم تصمیم گرفت که از هر راهی که شده به عراق برگردد. به همین دلیل به هر دری زد و دست به دامان هر مسئولی شد تا گذرنامه اش را پس بگیرد. ولی هرچه بیشتر می گذشت و هر چه بیشتر تلاش می کرد، کمتر به نتیجه می رسید.

باور نمی کرد که در هلند با آن نظم و ترتیب مشهورش، کاغذ بازی و بوروکراسی باشد. ولی بود. انگار که در چاهی افتاده بود که راهی برای رهایی ندارد. آشکارا می دید که کسی او را نمی بیند و رنج و درد او را درک نمی کند. آخر آنقدر آدمهای مانند او در آن کمپ فراوان بودند و روز به روز نیز بر تعداد آنها افزوده می شد که حتی خود او هم دیگر تردیدی نداشت که در آن انبوه آدمها گم شده است.

سرنجام هم، نیمروز شنبه شانزدهم ژانویه (بیست و ششم دی ماه ۱۳۹۴) حسین علی عبدل عامر پس از کوبیدن به هر دری و نشنیدن پاسخ مناسب و پس از این که همه راهها را برای پس گرفتن گذرنامه اش بسته دید، دست به خودکشی زد و در "بهشت" اروپا جان به جان آفرین تسلیم کرد...

زمانی بود که ملت های خاورمیانه امنیت نسبی داشتند. هرچند که از رفاه آن چنانی خبری نبود ولی دستکم مردم می توانستند آرامشی داشته باشند و حتی زمانی هم برای خندیدن و خندان می یافتند. اگر از سر صبح تا کله شب زحمت می کشیدند، دستکم شب می توانستند کنار زن و بچه خود به تماشای برنامه های ارزان تلویزیون بنشینند و یا خود را در کافه های تهران، فاهره، بغداد و دمشق جا دهند و کمی از فشارهای زندگی را فراموش کنند.

آن روزها تفاوت میان اروپا و خاور میانه این گونه سر به فلک نمی زد و مانند امروز نبود که شهرهای اروپایی در برابر دوزخ خاورمیانه به مانند بهشت برین دیده شوند. اختلاف درآمد سرانه میان کشورهای غربی و کشورهای خاورمیانه این گونه بیداد نمی کرد...

ولی همه چیز با انقلاب شوم ۱۳۵۷ تغییر کرد. در آغاز در ایران...، دسته دسته ایرانی هایی که خانه و کاشانه خود را رها کرده و به غرب پناه می بردند... سپس جنگ شوم هشت ساله که رهبران دیوانه هر دو طرف، هرکدام به گونه ای، به آنهایی که آنها را بر سر کار آورده بودند خدمت کردند... میلیونها کشته، زخمی و آواره جنگی از یک سو و کارخانه های اسلحه سازی غرب که پیوسته در حال چرخیدن بودن از سوی دیگر...

پس از آن هم زمانی که تاریخ مصرف صدام به پایان رسید برنامه اشغال عراق را آغاز کردند و جنگ افغانستان را، که سبب آوارگی هر چه بیشتر مردم این منطقه شد. هنوز انبار کارخانه های اسلحه سازی غرب آن چنان انباشته نشده بود که پروژه انقلاب عربی راه افتاد و تونس، لیبی، مصر و سوریه را به آتش کشاند. و دوباره موج گسترده بی خانمان ها و مهاجرانی که می خواستند از دوزخ غرب ساخته داعش بگریزند و زن و بچه خود را از گزند این وحشی های آدمخوار در امان نگاه دارند...

و عثمانی های کاسبکاری که فرصت را غنیمت شمردند تا از آه کودکان آواره و از درد مادران فرزند از دست داده، برای خود امتیاز سیاسی- اقتصادی بسازند و قدرت منطقه ای خود را افزایش دهند. بدون کوچکترین شرمی هم آن را در بلندگو می کردند... به همان بی شرمی کسانی که آوارگی یمنی ها را فرصتی برای تسویه حساب سیاسی خود دانسته اند و یا می خواهند آن را به عنوان ابزاری برای گسترش مذهب مورد پسند خود قرار دهند.

رهبران کنونی خاورمیانه خرابند! بیشتر آنها توسط کسانی بر سر کار آورده شده اند که پروژه اسلامیزه کردن منطقه را در دستور کار خود دارند. شیعه و سنی هم ندارد. هردو لبه های یک قیچی هستند. در این میان ملت های منطقه اند که نابود می شوند و نسل جوانی که در درون آتش ناامنی ها می سوزند و خاکستر می شوند... زمانی بود که ملت های خاورمیانه امنیت نسبی داشتند...

زمانی بود که ملت های خاورمیانه امنیت نسبی داشتند...

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Che bar sare javānāne Mantaqe āmade ast?

Hussein Ali Abdel Amer, panāhandeye Erāqi
In farture Hussein Ali Abdel Amer ast. Javāne si sāleye Erāqi ke bā hezār dardesar khod rā saranjām be Urupā resānde va dar kampe Alphen aan den Rijn dar Holand panāh gerefte bud. āmade bud tā rāh rā barāye āvardane zan va farzandānash az jahanname erāq be beheshte Urupā hamvār konad. Vali har che bishtar migozasht, bishtar darmiyāft ke in beheshte barin, tanhā sarābi faribande bish nist. Agar ham beheshti bāshad, barāy u nist!

Tamāshāye pey dar peye hamsar va farzandānash bar negarāniye u miafzud. Hamsarash gofte bud vaziyate māliyeshān ān andāze kharāb shode ast ke hattā barāye kerāyeye khāne niz dochāre moshkel shodeand. Va harche ham bishtar migozarad in vaaz kharābtar mishavad. Cherā ke nānāvari nadārand.

In hame rāh rā bā zahmat va tahammole moshkelāte farāvān āmade bud vali aknun midānest ke tanhā yek hadaf dārad: Be khāne bargardad va nazde zan va farzandānash bāshad. Saranjām ham tasmim gereft az har rāhi ke shode be Erāq bargardad. Be hamin dalil be har dari zad va dast be dāmāne har masuuli shod tā gozarnāmeash rā pas begirad. Vali har che bishtar migozasht va har che bistar talāsh mikard, kamtar be natije miresid.

Bāvar namikard ke dar Holand bā ān nazm va tartibe mashhurash, kāghazbāzi va burukrāsi bāshad. Vali bud. Engār ke dar chāhi oftāde bud ke rāhi barāye rahāyi nadārad. Āshkārā midid ke kasi u rā namibinad va ranj va darde u rā dark namikonad. Ākher ānqadr ādamhāye mānande u dar ān kamp farāvān budand va ruz be ruz niz bar teedāde ānhā afzude mishod ke hattā khode u ham digari tardidi nadāsht ke dar ān anbuhe ādamhā gom shode ast.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه

تحولات منطقه و وظیفه ملی ما

ایران و عربستان دو رقیب منطقه ای
این روزها منطقه خاور میانه ناآرام است. نه این که پیش از آن در اینجا آرامشی برقرار بود. نه!... این منطقه چهل، پنجاه سال است که دچار ناآرامی است و قدرتهای بزرگ بویژه غربی ها در آن آزمایش های خود را بر روی ملت های نگون بخت منطقه انجام می دهند. ولی اکنون با جبهه گیری مستقیم عربستان سعودی در برابر ایران، تنش های موجود در منطقه به فاز دیگری وارد شده است.

عربستان رابطه خود را با ایران به پایان برده و کشورهای همسو با خود را نیز واداشته است تا رابطه اشان با ایران را، یا از میان بردارند و یا آن را به سطح پایین تری کاهش دهند. کار به جایی رسیده است که حتی سودان و جزایر کومور هم به ایران زبانک می اندازند و دهن کجی می کنند.

در این شرایط وظیفه ملی ما چیست و چگونه می توانیم از به خطر افتادن منافع ملی خود پیشگیری کنیم؟

برای یافتن پاسخ، ابتدا باید ببینیم که این تنش به کدام سو می رود و چه نتایجی را سبب می شود تا بتوانیم متناسب و سازگار با آن، جایگاه خود را تعیین کرده و واکنش نشان دهیم.

البته سناریوهای گوناگون و پیچیده ای را می توان برای تنش موجود پیش بینی کرد. ولی با این وجود همه آنها را می توان در دو دسته بخش نمود:
یا این تنش به رویارویی مستقیم و جنگ میان ایران و عربستان می انجامد و دوباره منطقه را به خون و آتش می کشاند ...
و یا این که دوطرف با وجود دشمنی های آشکار خود، می کوشند آن را محدود نگه دارند و از تبدیل شدن آن به یک جنگ همه جانبه خودداری می ورزند.

در حالت نخست که ضمنا احتمال کمتری نیز دارد و دستکم تا کنون نشانه ای از آن در دست نیست، باید یکپارچگی خاک کشور را به عنوان اولویت اصلی، در پیش چشم خود داشته باشیم و در صورتی که بیگانگان به کشورمان حمله کردند باید همه اختلافات درونی را کنار بگذاریم و همچون یک تن در پشت نیروهای نظامی خود، از ارتش گرفته تا سپاه و بسیج ایستاده و از خاک میهن دفاع کنیم.

بویژه در چنین حالتی که جنگ میان ایرانیان و تازی ها در گیرد، باید بهوش باشیم که گول "روشنفکران" خام را نخوریم و نپنداریم که با همدستی با بیگانگان می توانیم خود را از شر آخوندها رهایی دهیم. این را پیش تر نیز در جنگ شوم هشت ساله ایران و عراق تجربه کرده ایم و دریافته ایم که به هنگام حمله بیگانگان ابتدا باید دشمن بیگانه را از خانه بیرون انداخت و تنها پس از آن است که می توانیم به اختلافات درونی خود بپردازیم. وگرنه هم خانه را از دست می دهیم و هم خود را!

در حالت دوم که احتمال آن بسیار است، باید تنش کنونی را به فرصتی بی نظیر تبدیل نموده و هم میهنانمان را به واقعیت های تاریخی کشورمان آگاه کنیم. باید از فرصت به دست آمده استفاده نموده و نقش خراب دین تازی را در پس ماندگی کشورمان توضیح دهیم و ضرورت بازگشت به دین و آیین نیاکان خود را با زبانی آسان و همه فهم برای دیگر هم میهنان روشن نماییم.

باید همه توان خود را به کار گرفته و بگویم و بنویسیم که مراسم حج، کاری ناپسند و برضد منافع ملی کشورمان است. باید واقعیت ها را بازگو کنیم و نشان دهیم که پولهای بادآورده حج به تازی ها این امکان را می دهد تا پیوسته منافع ملی کشورمان را در منطقه مورد هدف خود قرار دهند و بکوشند آن را نابود کنند.

تنش کنونی بیش از هر زمان دیگری این فرصت را به ملت می دهد تا با آگاهی از واقعیت ها، حج، آخوندها و کل اسلام را با نگاهی نقادانه بنگرند و هر چه بیشتر از آموزه های آلوده به خرافات دین تازی دوری گزینند. البته در اینجا، منظور روش های سبکی مانند هیاهوی امام نقی و کارهای ناپسندی همچون ناسزاگویی و دشنام های جنسی به فاطمه و زینب نیست. این روش ها نه تنها کارآمد نیستند بلکه بسیار مشکوک نیز به نظر می رسند.

و در پایان این که، یک راه دیگر نیز وجود دارد که با آن به آسانی می توانیم دریابیم چگونه باید با تنش کنونی برخورد کنیم و واکنش نشان دهیم: برویم و نگاه کنیم ببینیم "روشنفکران" ما در این مورد چه می گویند و سپس درست برعکس آن را انجام دهیم. مطمئن باشید در بیشتر موارد درست از آب در می آید.

البته جای بسی شوربختی است که چنین است!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Tahawolāte Mantaqe
va vazifeye melliye mā

Irān va Arabestān do raqibe mantaqeyi
Dar mourede pas oftādane keshvaremān az qāfeleye tamaddon va dalile darjā zadanhāye mokarrare ān beviĵe doshvārihāyi ke dar chnd sadeye gozashte bā āb ru be ru bude ast, besyār gofte va neveshteand va dalāyele besyāri āvardeand. Vali gāhi elal va dalāyele yek ruydād ān andāze roushan va pishepā oftādeand ke ādam shegeft zade mishavad chegune ān rā namibinand va ān rā nādide migirand.

Bedune tardid yeki az dalāyele pas oftādane Irān, rasme zesht va nāpasande chāplisi va chālusparvari beviĵe dar tabaqeye hākeme in keshvar bude ast. Āfati ke mānande muriāne be jāne in melat va keshvar oftāde va pāyehāye farhangiye ān rā az darun khorde va puk karde ast. In viĵegiye nāpasand na tanhā, khod asari besyār manfi bar jāmee migozārad balke sarchashme va zāyandeye besyāri az fesād va tabāhihāye moujud dar dastgāhe hākemiyat va modiriyate keshvar ast.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________