۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

غرب از جان ایران چه می خواهد؟ بخش پنجم و پایانی

بخش پیشین

غرب از هم اکنون نقشه خاور میانه آینده را آماده کرده است!
به پرسشی که در آغاز این نوشته آمد، بر می گردیم: براستی غرب از جان ایران چه می خواهد؟

شاید در نگاه نخست بتوان این گونه استدلال نمود که غرب در ایران هیچ هدف ویژه ای را دنبال نمی کند و تنها در اندیشه منافع "ملی" خود است.

شاید بتوان گفت که غرب همچون دیگر قدرتهای مطرح جهانی، در ایران نیز، مانند دیگر جاهای دنیا، به دنبال منافع خویش است. کاری که نه تنها از آن نمی توان ایرادی گرفت، بلکه به آسانی نیز قابل درک است. در واقع دفاع از منافع کشور، یکی از وظایف اصلی دولتها به شمار می آید. کشورهای غربی نیز، مانند هر کشور دیگری این حق را دارند که به دنبال منافع خود باشند و آن را پیگیری نمایند. این به خودی خود، به معنی دشمنی با دیگر کشورها نیست و نمی تواند مورد نکوهش قرار گیرد.

دشواری در روابط ایران و غرب
اما آنچه که در روابط ایران و غرب دشواری ایجاد نموده است، این است که غرب مدتهاست، یک کشور بزرگ و یکپارچه مانند ایران، آن هم با آن همه دارایی و منابع رو و زیرزمینی که این کشور دارد و افزون بر آن در یکی از مهمترین مناطق جهان نیز قرار گرفته است، را به عنوان تهدیدی برای منافع راهبردی و درازمدت خویش به شمار می آورد. دکترین غرب نمی تواند بپذیرد که کشوری با این اهمیت و سابقه تاریخی همچنان یکپارچه برجا بماند. چرا که بر این باور است، چنین کشوری سرانجام می تواند اهداف غرب را، به ویژه در منطقه حساس خاور میانه به چالش بگیرد و برای آنها دردسر ایجاد کند.
دکترین غرب نمی تواند بپذیرد که کشوری با این اهمیت و سابقه تاریخی همچنان یکپارچه برجا بماند. چرا که بر این باور است، چنین کشوری سرانجام می تواند اهداف غرب را، به ویژه در منطقه حساس خاور میانه به چالش بگیرد و برای آنها دردسر ایجاد کند.

ایده تجزیه ایران
برای پیشگیری از این سناریو و از میان برداشتن این تهدید نیز، سیاستمداران غربی مدتهاست که به این نتیجه رسیده اند، بهترین (و شاید تنها) راه حل، تقسیم و تجزیه این کشور است. درواقع ریشه اصلی همه ناسازگاری ها در روابط غرب و ایران از بیش از پنجاه سال گذشته، و حتی در دوران شاه، در همین نکته نهفته است.

ایران در دوران پهلوی به عنوان یکی از مهمترین و پروپاقرص ترین متحدان غرب، سیاستهای آنها را در منطقه پیاده می کرد و با گذاشتن سخاوتمندانه امکانات خود در اختیار نهادهای غربی از جمله ناتو، همچون دیواری در برابر گسترش بلوک شرق در منطقه، سر بر آورده و به "دوستان" غربی خود خدمت می نمود.

ولی همین که صحنه شطرنج جهانی تغییر پیدا کرد و غربی ها دریافتند که کار بلوک شرق به پایان رسیده است، همین "دوستان" غربی، متحد ساده انگار و خوش باور خود، شاه را، آن گونه آواره در و دشت کردند که در کمتر تاریخی دیده و نوشته شده است. آنها حتی کوچکترین ترحمی نیز به حال بیمار وی ننمودند.

اگر خوب دقت کنیم می بینیم که ایده تجزیه ایران، یکی از مهمترین اهداف غرب در رابطه با این کشور به ویژه در دوران آشوبهای شوم ۱۳۵۷ نیز تشکیل می داده و سیاستهای آن دوران غرب را در برابر ایران تعیین می نموده است.

حکومت دینی
یکی از دلایل اصلی همکاری غرب در به قدرت رساندن حکومت دینی در ایران، همین بود که آنها می خواستند با به خدمت گرفتن حکومت دینی، اندیشه های ملی گرایانه را در ایران از میان بردارند و راه را برای تجزیه این کشور هموارتر سازند. جاسوس های کارکشته انگلیسی و آمریکایی (که اتفاقا توسط حکومت شاه امکان فعالیت یافته بودند) به خوبی می دانستند که یک حکومت دینی به دلیل نداشتن انگیزه های ملی، کمتر از هر حکومت دیگری برای غرب دارای ریسک و خطر است و بهتر از هر حکومت دیگری می تواند به اهداف درازمدت آنها خدمت کند. البته بعدها آشکار شد که آنها اندیشه های میهن پرستانه ملت ایران را دست کم گرفته بودند...

جنگ ویرانگر هشت ساله
ایده تجزیه ایران را نیز باید، یکی از دلایل اصلی پشتیبانی غرب در ایجاد و به درازا کشاندن جنگ ویرانگر هشت ساله صدام بر ضد ملت ایران به شمار آورد. فراموش نکنیم که همزمان با این جنگ ویرانگر، گروههای گوناگون تجزیه طلب از گوشه و کنار ایران سر بر آوردند و خواستار خودمختاری بخش هایی از کشور شدند. بعدها هم آشکار شد که هم آن گروههای تجزیه طلب و هم آن سازمانهایی که در هنگامه جنگ خواستار تصفیه ارتش شده بودند، همه از یک جا دستور می گرفته اند و هدایت کنندگان خارجی آنها نیز، یک هدف را دنبال می کرده اند: فروپاشی ایران و تجزیه آن به چند کشور کوچک و قابل کنترل!
بعدها هم آشکار شد که هم آن گروههای تجزیه طلب و هم آن سازمانهایی که در هنگامه جنگ خواستار تصفیه ارتش شده بودند، همه از یک جا دستور می گرفته اند و هدایت کنندگان خارجی آنها نیز، یک هدف را دنبال می کرده اند: فروپاشی ایران و تجزیه آن به چند کشور کوچک و قابل کنترل!

برنامه هسته ای ایران
ردپای ایده تجزیه ایران را می توان در دیگر سیاستهای غرب در برابر کشورمان نیز مشاهده کرد. از الم شنگه غرب در مورد برنامه هسته ای ایران گرفته تا بایکوت های غیر قانونی غرب بر ضد ملت ایران، همه و همه نشان دهنده این واقعیت است که غرب در پنهان هدف دیگری را دنبال می کند و ادعای امنیت و دفاع از صلح جهانی تنها ابزاری است که غرب برای رسیدن به اهدافش به کار گرفته است و با آن سر ملت های دنیا را شیره می مالد. وگرنه حتی یک کودک دبستانی هم می تواند ببیند که توان موشکی ایران در برابر زرادخانه هسته ای ناتو، حتی قابل مقایسه هم نیست، چه رسد به این که حریفی جدی برای آن به شمار بیاید. در واقع همه جار و جنجال های غرب در رابطه با ایران در همین راستاست و همین هدف "تجزیه ایران" را دنبال می کند. وگرنه آنها نه دلشان برای ملت ایران سوخته است و نه دمکراسی در منطقه براستی برایشان اهمیتی دارد.

این که می بینیم غرب، به کشورهایی مانند ترکیه پروبال می دهد و چپ و راست آنها را از نظر سیاسی، نظامی، اقتصادی و ... پشتیبانی می کند و می کوشد آنها را به عنوان الگویی برای منطقه، به ملتهای خاورمیانه قالب کند، ریشه در همین نگاه مغرضانه به یکپارچگی خاک ایران دارد. آنها می خواهند با بلند کردن کشورهایی مانند ترکیه، نفوذ ایران را در منطقه، کاهش دهند و از نتایج چنین نفوذی، که به باور آنها در تضاد با منافع راهبردی و درازمدت خویش در منطقه است، پیشگیری نمایند.

سایر سیاست های غرب در مورد ایران نیز بر پایه همین دکترین استوار شده است و از همین دیدگاه پیروی می کند. حتی اگر در ظاهر، ارتباط و پیوند چندانی میان آنها دیده نشود. هدف تجزیه ایران آن اندازه برای غرب مهم و بااهمیت شده است که حتی حاضر است در جاهایی نیز، از منافع کوتاه مدت خویش چشم بپوشد و چنانچه لازم باشد منافع هم پیمانان خود را نیز قربانی آن نماید.

دیدگاه غرب
ولی آیا براستی این دیدگاه که ایران در صورت رها گذاشته شدن، پیشرفت کرده و با نفوذ خود در منطقه، در آینده به عنوان تهدیدی برای منافع غرب به شمار خواهد آمد، واقع بینانه است؟ و اصلا تا چه اندازه بر واقعییت استوار می باشد؟

در پاسخ باید گفت که این دیدگاه دارای دو بخش است و برای یافتن تصویری درست از آن، باید این دو بخش را از یکدیگر جدا نمود. در بخش نخست گفته می شود که ایران در صورت مساعد بودن شرایط، به تندی پیشرفت کرده و به نفوذ منطقه ای خود افزایش دوچندان خواهد داد. این بخش واقع بینانه است و مدتهاست که نشانه هایی از آن دیده می شود. چه در زمان پهلوی و چه در زمان حکومت دینی کنونی، شواهدی یافت می شوند که نشان می دهند مدیریت این کشور، جایگاه کنونی ایران را درخور سابقه فرهنگی، سیاسی و تاریخی آن نمی دانند. در واقع افزایش نفوذ ایران در منطقه، نه به عنوان یک ایده، بلکه به عنوان یک ضرورت خدشه ناپذیر در دستگاه مدیریت سیاسی ایران پذیرفته شده است که راه فراری از آن نیست و مدیران رده بالای این کشور، خود را ملزم به پیشبرد آن می دانند.

دستگاه مدیریت کشور چه در گذشته و چه هم اکنون، با توجه به گذشته تاریخی این سرزمین، به نفوذ ایران در منطقه، به عنوان یک حق مسلم و یک درخواست طبیعی از سوی کشوری بزرگ با پیشینه دراز تاریخی، نگاه می کنند. فرقی هم نمی کند که کدام نظام سیاسی بر این کشور حاکم باشد. شاه و آیت الله هم ندارد... حتی برخی بر این باورند که هر حکومت دیگری هم که در آینده بر ایران حاکم شود، سرانجام همین راه را خواهد رفت...

دلیل آن هم این است که این اندیشه از دل مردم سرچشمه می گیرد و با رفتن و آمدن حکومت های گوناگون، تغییری نمی یابد. ممکن است تاخیری در آن ایجاد شود ولی از بین نمی رود.

ویلیام سی راجرز فرمانده ناو هواپیمابری که هواپیمای
مسافربری ایران ایر پرواز شماره ۶۵۵ را سرنگون کرد و
۲۹۰ سرنشین بیگناه را به کشتن داد. او در سال ۱۹۹۰ مدال
لژیون لیاقت را از دستان جورج هربرت واکر بوش،
رئیس جمهور وقت آمریکا، به‌خاطر "رفتار بسیار شایسته و
انجام خدمات برجسته" دریافت نمود!
جایگاه شایسته ایران
بسیاری از ایرانیان بر این باورند که نیاکانشان در تکوین و شکل گیری خاور میانه نقش بسزایی داشته اند ولی هم اکنون کمترین بها را به آنها می دهند، آنها را محور شرارت می نامند، هواپیمای مسافربری اشان را با زورگویی و وحشیگری تمام سرنگون می کنند و به دستور دهنده این جنایت، با بیشرمی تمام مدال می دهند، کشورشان را مورد بایکوت همه جانبه اقتصادی، سیاسی، علمی، ... قرار می دهند تا با به گرسنگی انداختن شهروندانش، آنها را به زانو درآورند، ... پیداست که چنین ملتی خواستار بازگشت جایگاه شایسته و سزاوار خود است و از دخالت بیگانگان در منطقه بیزار می باشد.

در واقع بخش نخست نشان می دهد که اندیشمندان و نخبگان سیاسی غرب، بر تاریخ و گذشته ایران تسلط دارند و از توانایی های فرهنگی و تاریخی این کشور آگاهند و بر پایه آن می توانند بخوبی پیش بینی کنند که ایران در صورت مساعد شدن شرایط به کدام سمت می رود و به کجا می رسد.

تهدید منافع غرب؟
اما در مورد بخش دوم که ایران به تهدیدی برای منافع غرب تبدیل خواهد شد، موضوع پیچیده تر است و به اما و اگرهای فراوانی بستگی دارد.

واقعیت این است که غرب نمی خواهد با یک چین دیگر، آن هم در منطقه بسیار مهم خاور میانه روزبرو شود. ولی همزمان غرب می داند که ایران، به دلایل گوناگون، توانایی تبدیل شدن به چنین قدرتی را دارد. آنها نیک می دانند که دامنه فرهنگی و تاریخی ایران، فراتر از مرزهای جغرافیایی کنونی این کشور است. و این همان چیزی است که غرب را به هراس انداخته است تا آن را به عنوان تهدیدی برای منافع راهبردی خویش به شمار آورد. درست همان چیزی که غرب را وا می دارد تا به تجزیه ایران بیاندیشد و برای آن برنامه ریزی کند.

اگر کسی بتواند غرب را متقاعد کند که یک ایران یکپارچه و پیشرفته، تهدیدی برای منافع غرب نخواهد بود، می تواند به آسانی رابطه ایران و غرب را به حالت عادی درآورد. ولی آیا امکان چنین چیزی هست؟ نه! هیچکس پیدا نخواهد شد که دستکم در شرایط کنونی، بتواند غرب را متقاعد کند و در مورد منافعش در منطقه خاور میانه به آنها تضمین بدهد. دلیلش را نیز، نه در ایران (و دیگر کشورهای منطقه) بلکه در خود غرب باید جستجو نمود.

صاحبان سرمایه
در واقع مدتهاست که نه احزاب و سیاستمداران مستقل، بلکه صاحبان سرمایه و دارندگان شرکتهای بزرگ چند ملیتی، سیاست های غرب را تعیین می کنند و برای کشورهای غربی، سیاستمدار و حزب سیاسی می تراشند، دولت می برند و دولت می آورند، وزیر سبز بر پست وزارت می نشانند و وکیل سرخ بر کرسی وکالت می گذارند. در هیچ دوره ای پس از پایان جنگ جهانی دوم، صاحبان سرمایه این گونه بر دولت های غربی حاکم نبوده اند. البته دامنه نفوذ آنها تنها به سیاست محدود نمی شود بلکه در همه جوانب و زمینه ها، از اقتصاد گرفته تا فرهنگ و رسانه های گروهی، نفوذ آشکار آنها را می توان مشاهده نمود. صاحبان سرمایه به سان اختاپوسی سیری ناپذیر، چنگ بر همه زمینه های جامعه انداخته اند و آن ها را در کنترل خود گرفته اند.

نتیجه این شده است که سیاست های خارجی غرب، نه (لزوما) بر پایه منافع ملی آن کشورها، بلکه بر پایه سود هر چه بیشتر صاحبان سرمایه و دارندگان شرکتهای بزرگ چند ملیتی تعیین می شود. آنها حتی به شهروندان کشورهای غربی هم رحم نمی کنند چه رسد به ساکنان کشورهای جهان سوم و مناطقی مانند خاور میانه! برای آنها کشورهای دیگر، جایی برای درآمد و سود هر چه بیشتر است و به ملتهای دیگر به چشم گاوهای شیردهی می نگرند که باید دوشیده شوند و سپس به حال خود رها گردند. این که به حال و روز آنها چه خواهد آمد و دیکتاتورها و دا عش ها چه بلایی بر سر آنها خواهند آورد، دیگر برای غرب چندان مهم نیست.

مدتهاست که سیاست های خارجی غرب، نه (لزوما) بر پایه منافع ملی آن کشورها، بلکه بر پایه سود هر چه بیشتر صاحبان سرمایه و دارندگان شرکتهای بزرگ چند ملیتی تعیین می شود.

گفتگوهای بی نتیجه سیاسی
درست به همین دلیل است که از دید غرب، کشور ایران باید تجزیه شود. منافع صاحبان سرمایه و دارندگان غول های بزرگ نفتی و کارخانه های عظیم اسلحه سازی ایجاب می کند که به منابع فراوان و تقریبا دست نخورده ایران دسترسی پیدا کنند. برای رسیدن به این هدف، تجزیه ایران موثرترین روش و عملی ترین راهکار شناخته شده است. هیچ گفتگوی دیپلماتییک و هیچ راه حل سیاسی نمی تواند غرب را از این اندیشه به در کند. ایران اگر صد سال دیگر هم در گفتگوهای ۱+۵ و ۱+۶ شرکت کند، به توافقی با غرب دست نخواهد یافت! و اگر روزی هم اعلام شد که دست یافته است بدانید که کلاه گشادی را بر سر ایران گذاشته اند که تا چند نسل آینده از نتایج آن رنج خواهند برد. اصلا تا زمانی که اندیشه "سود بیشتر به هر روش و به هر بها" بر غرب حاکم است، تا زمانی که صاحبان سرمایه، سیاستهای غرب را تعیین می کنند، دستیابی به یک توافق راستین، محال است.

اتحاد با روسیه
تنها روشی که می تواند جلودار غرب و زیاده خواهی های آن باشد و تنها راهکار موثری که می تواند اندیشه تجزیه ایران را از سر آنها به در کند یک چیز است: زور! درست همان روشی که خود آنها برای رسیدن به اهدافشان به کار می گیرند. در پشت همه سیاستهای غرب، استفاده از ابزار زور خود را پنهان کرده است و تنها زمانی خود را نشان می دهد که وجود آن لازم شده باشد. زبان زور تنها زبانی است که غرب می داند و می فهمد. هر راه حل دیگری، وقت تلف کردن است و سرانجام به این منجر می شود که ایران به روز عراق، لیبی و حتی سوریه بیفتد! تنها با این ابزار است که ایران می تواند با غرب "سخن" بگوید. ... و برای دست یافتن به این ابزار (دستکم در شرایط کنونی) تنها یک راه به جا مانده است: اتحاد با روسیه! [البته در اینجا منظور، اتحاد راستین و پیوند واقعی است و نه آنچه که امروزه در روابط ایران و روسیه می بینیم. چیزی که از اتحاد و پیوند دوستانه دو کشور، تنها کاریکاتوری چندش آور را نشان می دهد و نه بیشتر!] در این مورد در فرصتی دیگر سخن خواهد رفت.

زبان زور تنها زبانی است که غرب می داند و می فهمد. هر راه حل دیگری، وقت تلف کردن است و سرانجام به این منجر می شود که ایران به روز عراق، لیبی و حتی سوریه بیفتد! تنها با این ابزار است که ایران می تواند با غرب "سخن" بگوید. ... و برای دست یافتن به این ابزار (دستکم در شرایط کنونی) تنها یک راه به جا مانده است: اتحاد با روسیه!

کوتاه سخن:
این نوشته را این گونه می توان کوتاه نمود: -غرب از جان ایران چه می خواهد؟ تجزیه آن را! -چگونه می توان این اندیشه را از سر غرب به در کرد؟ با استفاده از ابزار زور! -ایران چگونه می تواند به این ابزار دست یابد؟ با اتحاد و پیوند با روسیه!

اشاره:
در شماره های پیشین به این موضوع اشاره شد که پارسیان هند، برای نجات ایران از بدبختی های آن روزگار، به این اندیشه افتادند تا با یاری و آشنا نمودن جوانان آن زمان به تاریخ، فرهنگ و دین باستانی، نسلی از روشنفکران و نخبگان میهن پرست بوجود آورند تا از راه آنها بتوانند بدنه جامعه و مردم کوچه و بازار را به واقعیات تاریخ و فرهنگ سرزمین خود آگاه سازند. ایده ای که با همه منطقی بودنش، شوربختانه راه به جایی نبرد... اکنون به نظر می رسد که دلسوزان ایران به این نتیجه رسیده اند که راه درست انتقال واقعیات تاریخی و دینی، نه از بالا به پایین، بلکه درست بر عکس از پایین به بالا بوده است. دستکم در مورد ایران بدین گونه است. همین که مردم کوچه و بازار از تاریخ ایران بدانند و آگاه شوند که دین نیاکان آنها چه بوده و چه گفته است، بارها مهمتر از پژوهش روشنفکران و تفحص نخبگان جامعه است. در ایران، پایین، بالا را تغییر می دهد و نه بر عکس! تازه در اینجا سخن از روشنفکرانی از جنس صادق هدایت است. "روشنفکران" و "نخبگان" کنونی که بیشتر قلابی هستند و سر در آخور بیگانه ساخته "جهان وطنی" دارند!

باشد که این راه، با همه دشواری و سختی هایش، به سرانجامی نیکو رسیده و ایران و ایرانی را به خوشبختی، پیشرفت و سربلندی رهنمون سازد!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Gharb az jāne Irān che mikhāhad?
Bakhshe panjom va pāyāni


Gharb az hamaknun naqsheye Khāvare Miāneye
āyande rā āmāde karde ast!
Bakhshe pāyāni

Barmigardim be porseshi ke dar āghāze in neveshte āmad: Be rāsti Gharb az jāne Irān che mikhāhad?

Shāyad dar negāhe nokhost betavān in gune estedlāl nemud ke Gharb dar Irān hich hadafe viĵeyi rā donbāl namikonad va tanhā dar andisheye manāfeye “melliye” khod ast.

Shāyad betavān goft ke Gharb hamchun digar qodrathāye matrahe jahāni, dar Irān niz, mānande digar jāhāye donyā, be donbāle manāfeye khish ast. kāri ke na tanhā az ān namitavān irādi gerfet, balke be āsāni niz qābele dark ast. Dar vāqe defā az manāfeye keshvar, yeki az vazāyefe asliye doulathā be shomār miāyad. Keshvarhāye Gharbi niz, mānande har keshvare digari in haq rā dārand ke be donbāle manāfeye khod bāshand va ān rā peygiri namāyand. In be khodiye khod be maaniye doshmani bā digar keshvarhā nist va namitavānad mourede nekuhesh qarār girad.

Doshvāri dar ravābete Irān va Gharb
Ammā ānche ke dar ravābete Irān va Gharb doshvāri ijād nemude ast, in ast ke Gharb moddathāst, yek keshvare bozorg va yekpārche mānande Irān, ān ham bā ān hame dārāyi va manābeye ru va zirzamini ke in keshvar dārad, va afzun bar ān dar yeki az mohemtarinmanāteqe jahān niz qarār gerefte ast, rā be onvāne tahdidi barāye manāfeye rāhbordi va derāzmoddate khish be shomār miāvarad. Doktorine Gharb namitavānad bepazirad ke keshvari bā in ahammiyat va sābeqeye tārikhi hamchonān yekpārche bar jā bemānad. Cherā ke bar in bāvar ast, chonin keshvari saranjām mitavānad ahdāfe Gharb rā, be viĵe dar manaqeye hassāse Khāvare Miāne be chālesh begirad va barāye ānhā dardesar ijād konad.

Ideye tajziyeye Irān
Barāye pishgiri az in senārio va az miān bardāshtane in tahdid niz, siāsatmadārāne Gharbi moddathāāt ke be in natije resideand, behtarin (va shāyad tanhā) rāhehall, taqsim va tajziyeye in keshvar ast. Dar vāqe risheye asliye hameye nāsāzgārihā dar ravābete Gharb va Irān az bish az panjāh sāle gozashte, va hattā dar dourāne Shāh, dar hamin nokte nohofte ast.

Irān dar dourāne Pahlavi be onvāne yeki az mohemtarin va paropā qorstarin mottahedāne Gharb, siāsathāye ānhā rā dar mantaqe piāde mikard va bā gozāshtane sekhāvatmandāneye emkānāte khod dar ekhtiāre nahādhāye Gharbi az jomle NĀTO, hamchun divāri dar barābare gostareshe Bloke Sharq dar mantaqe, sar barāvarde va be “dustāne” Gharbiye khod khedmat minemud.

Vali hamin ke sahneye shatranje jahāni taghyir peydā kard va Gharbihā daryāftand ke kāre Bloke Sharq be pāyān reside ast, hamin “dustāne” Gharbi, mottahede sādeengār va khoshbāvare khod, Shāh rā, ān gune āvāreye dar o dasht kardand ke dar kamtar tārikhi dide va neveshte shode ast. Ānhā hattā kuchaktarin tarahhomi niz be hāle bimāre vey nanemudand.

Agar khub deqqat konim mibinim ke ideye tajziyeye Irān, yeki az mihemtarin ahdāfe Gharb dar rābete bā in keshvar, be viĵe dar dourāne āshubhāye shume 1357 niz tashkil midāde va siāsathāe ān dourāne Gharb rā dar barābare Irān tayin minemude ast.

Hokumate dini
Yeki az dalāyele asliye hamkāriye Gharb dar be qodrat resāndane hokumate dini dar Irān, hamin bud ke ānhā mikhāstand bā be khedmat gereftane hokumate dini, andishehāye melligerāyāne rā dar Irān az miān bardārand va rāh rā barāye tajziyeye in keshvar hamvārtar sāzand. Jāsushāye kārkoshteye Engelisi va Āmrikāyi (ke ettefāqan tavassote hokumate Shāh emkāne faāliyat yāfte budand) be khubi midānestand ke yek hokumate dini be dalile nadāshtane angizehāye melli, kamtar az har hokumate digari barāye Gharb dārāye risk va khatar ast va behtar az har hokumate digari mitavānad be ahdāfe derāzmoddate ānhā khedmat konad. Albatte baadhā āshkār shod ke ānhā andishehāye mihanparastāneye mellate Irān rā dastekam gerefte budand…

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________