۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

سرنگونی هواپیمای مالزیایی، به سود که و به زیان چه کسی است؟

سرنگونی هواپیمای مسافربری
روز ۱۷ ژولای ۲۰۱۴ برابر با ۲۴ تیر ماه ۱۳۹۳، هواپیمای بوئینگ ۷۷۷ متعلق به شرکت هواپیمایی مالیزیا ایرلاین با ۲۹۸ سرنشین، در اوکراین و در نزدیکی مرز روسیه سرنگون شد. همه سرنشینان این هواپیما جان باختند.

لاشه هواپیمای بوئینگ ۷۷۷ متعلق به شرکت هواپیمایی مالیزیا ایرلاین

از همان آغاز دولت مرکزی اوکراین، انگشت اتهام را به سوی مخالفان شرق کشور گرفته و آنها را متهم نمود که با همکاری روسیه این هواپیما را سرنگون کرده اند.

کشورهای غربی نیز همسو با منافع سیاسی-اقتصادی خود، روسیه را به باد انتقاد گرفته و این کشور را در قربانی مسافران بیگناه شریک دانستند. آمریکا، استرالیا و انگلستان و چند کشور غربی دیگر با سخنان تندی، پوتین را تهدید به بایکوت بیشتر نمودند و بدون آن که دلیل قاطع و روشنی بیاورند، اعلام کردند که تردیدی ندارند مخالفان دولت اوکراین اقدام به سرنگونی هواپیمای مسافربری نموده اند.

از سوی دیگر روسیه و مخالفان شرق اوکراین، هر گونه دخالتی را در این جنایت رد کرده و با قاطعیت اعلام نمودند که ارتش اوکراین در پشت این جنایت سهمناک قرار دارد. فرماندهان ارتش روسیه حتی، با برپایی کنفرانس خبری و نشان دادن تصآویر مرتبط با این جنایت و طرح پرسش هایی از دولت اوکراین، این کشور را گناهکار اصلی معرفی نمودند. پوتین نیز با اعلام انزجار از این جنایت وحشتناک، خواستار پژوهش بیطرفانه در این مورد شد.

اجساد کشته شدگان در میان لاشه هواپیمای بوئینگ ۷۷۷ متعلق به شرکت هواپیمایی مالیزیا ایرلاین

دسیسه برنامه ریزی شده
سرو صدا و جنجالی که بیدرنگ پس از رخ دادن این رویداد به راه افتاد، و این واقعیت که دو طرف درگیر، منتظر تحقیق و پژوهش در این مورد نمانده و بلافاصله انگشت اتهام را به سوی یکدیگر نشانه رفته اند، می تواند دلیلی بر این باشد که این رویداد ناگوار نه یک تصادف ناخواسته، بلکه یک دسیسه حساب شده بوده که از پیش برنامه ریزی شده است.

برخی، این رویداد را در پیوند با حمله اسرائیل به غزه می دانند و بر این باورند که این رویداد سبب شد تا اذهان ملتها به جای پرداختن به جنایات اسرائیل در غزه، متوجه هواپیمای سرنگون شده در اوکراین گردد و به اسرائیل فرصت دهد تا با خیال آسوده، دست به کشتار بیرحمانه فلسطینی ها بزند. هر چند که این باور می تواند درست باشد، با این همه، به نظر می رسد که هدفی بزرگتر از آن در پشت این جنایت نهفته باشد. برای یافتن این هدف، در آغاز باید دید، کشته شدگان چه کسانی هستند و کشته شدن این افراد چه چیزی را می تواند سبب شود.

تابعیت قربانیان رویداد
در یکی از آخرین گزارش ها، تابعیت کشته شدگان پرواز ام اچ ۱۷ به قرار زیر اعلام شده است:
۱۹۳ نفر هلندی (یکی از آنها دارای پاسپورت آمریکایی نیز بوده است)
۴۴ نفر مالزیایی (۱۵ نفر از آنها کادر پرواز را تشکیل می داده اند)
۲۷ نفر استرالیایی
۱۲ نفر اندونزیایی
۱۰ نفر انگلیسی (یکی از آنها دارای پاسپورت آفریقای جنوبی نیز بوده است)
۴ نفر آلمانی
۴ نفر بلژیکی
۳ نفر فیلیپینی
۱ نفر کانادایی

به روشنی پیداست که بیشتر سرنشینان این پرواز را هلندی ها تشکیل می داده اند. ولی آیا این واقعیت می تواند سرنخی به دست بدهد؟ برای روشن شدن آن باید در آغاز این پرسش را پاسخ داد که چرا، درست هلندی ها باید کشته می شدند؟ مگر کشته شدن هلندی ها چه تغییراتی را سبب می شد که کسانی بخواهند به آن دست بزنند؟ برای یافتن پاسخ باید کمی به عقب برگشت.

اجساد کشته شدگان گردآوری و در کیسه های پلاستیکی کنار هم چیده می شوند

رابطه هلند و روسیه
هلند از گذشته با روسیه رابطه خوبی داشته است و سده ها است که این دو کشور توانسته اند این رابطه خوب را نگاه دارند. دلیل اصلی آن هم این بوده که این رابطه به گونه ای جهت داده شده و هدایت گردیده است که منافع هر دو طرف را برآورده می سازد و به سود هر دو کشور می باشد. حتی در سالهای اخیر که رابطه غرب با روسیه به سردی گراییده است، این دو کشور توانسته اند به رابطه خوب خود ادامه دهند.

هلند از نظر اقتصادی منافع بسیار مهمی در این رابطه دارد و به آسانی حاضر نیست از آنها دست بکشد. تنها در زمینه انرژی، هلند سالانه بیش از ۲۰ میلیارد یورو، گاز و نفت از روسیه وارد می کند، که سپس آن را با سود خوبی به دیگر کشورهای اروپایی می فروشد.. افزون بر آن، هلند سالانه نزدیک به ۷ میلیارد یورو کالا به روسیه صادر می کند که بیشتر آن را ماشین آلات تشکیل می دهد. در واقع روسیه به یکی از بازارهای مهم هلند تبدیل شده است و شرکتهای بزرگ هلندی در روسیه از جایگاه مناسب و خوبی برخوردارند. همراهی شرکت نفتی شل در پروژه ساخالین و فروش تولیدات شرکت فیلیپس در روسیه، تنها دو نمونه از این دست است.

واردات و صادرات هلند به روسیه

در مورد رابطه تاریخی هلند و روسیه همین کافی است که بدانیم پطر بزرگ، برای دریافتن راز و رمز کشورهای پیشرفته آن زمان بویژه در مورد نیروی دریایی، به هلند آمده بود.

پطر بزرگ در هلند. گفته می شود که او برای گسترش نیروی دریایی روسیه از تجربیات هلندی ها استفاده کرده بود. وجود واژه های هلندی در نیروی دریایی روسیه به جا مانده از همان زمان است.

او حتی یک هفته را در پوشش یک آواره در این خانه در شهرک زاندام در غرب هلند به سر برده بود :

پطر بزرگ از ۱۸ تا ۲۵ آگوست ۱۶۹۷ میلادی در پوشش یک آواره در این خانه به سر برد.

امروزه نیز ماریا پوتین دختر رئیس جمهور روسیه در هلند زندگی می کند. او چندین سال است که همراه با شریک زندگیش که یک مهندس هلندی می باشد، در شهرک فورسخوتن در غرب هلند به سر می برد.

ولادیمیر پوتین، ماریا پوتین و شریک زندگیش یورت فراسن

ماریا پوتین و شریک زندگیش یورت فراسن در این آپارتمان در شهرک فورسخوتن زندگی می کنند.

این موارد، همه نشان دهنده این است که رابطه هلند و روسیه، یک رابطه تاریخی و دارای پایه می باشد. البته مهمترین نقش را در این مورد، منافع اقتصادی بازی می کند. در واقع هلند را می توان در این مورد با ترکیه مقایسه کرد. البته با یک تفاوت بزرگ: برای هر دو کشور، منافع اقتصادی بسیار مهم و تعیین کننده است. البته با این تفاوت که ترکیه برای منافع اقتصادی حاضر است با هر کشوری به دشمنی بپردازد، در حالی که هلند برای رسیدن به منافع اقتصادی اش، می کوشد با همه از در دوستی وارد شود. البته این روش هم، همیشه پاسخ نمی دهد و در مواردی مجبور است دست به انتخاب بزند و یکی از دو طرف را برگزیند.

در رابطه با دوستی هلند و روسیه نیز، بیشتر کشورهای غربی از جمله آمریکا ناخرسند بودند و حتی در پارلمان اروپا نیز این رابطه سبب رویارویی هلند با کشورهایی مانند لهستان می شد. با این حال، هلند راه خود را ادامه داده و می کوشید به گونه ای آرام با هر دو طرف در ارتباط باشد و هر جا هم که لازم می شد قاطعیت خود را نشان می د. به عنوان نمونه به هنگام المپیک زمستانی سوچی، هلند بر خلاف دیگر کشورهای غربی نه تنها فعالانه شرکت کرد بلکه سران خود از جمله نخست وزیر و پادشاه خود را به دیدار پوتین در سوچی فرستاد.

ولادیمیر پوتین، ویلم الکساندر پادشاه هلند و همسرش در سوچی

از آغاز درگیری ها در اوکرین، شرایط برای هلند روز بروز دشوارتر شد. نابسامانی های روزافزون در اوکراین، سبب شد تا کشورهایی مانند لهستان انتقاد خود از روسیه را سخت تر کرده و برخی از اعضای اتحادیه را با خود همسو کند. در ماههای اخیر به روشنی پیدا بود که دو گروه در اتحادیه اروپا به رویارویی با یکدیگر می پردازند. گروهی با مرکزیت لهستان که خوستار اعمال بایکوت های سخت بر ضد روسیه و ایزوله کردن این کشور بود. و در برابر آن گروهی به سرکردگی هلند، که می خواست از تندروی اروپا در مورد روسیه و بویژه اعمال بایکوت های سخت اقتصادی، که به خود او مربوط می شد، پیشگیری کند.

هر بار که در پارلمان اروپا سخن از سخت گیری بر ضد روسیه می شد، هلند مستقیم یا غیر مستقیم به مخالفت با آن بر می خواست. حتی در نشستی که پیش از سرنگونی هواپیمای مالزی، در پارلمان اروپا انجام گرفت، هلند همانند گذشته مخالفت خود را با اعمال بایکوت های سخت بر ضد روسیه نشان داد و نگذاشت که در قطعنامه صادر شده سخنی از بایکوت اقتصادی روسیه به میان بیاید.

اما پس از سرنگونی هواپیمای مالزی د اوکراین، همه چیز تغییر کرد. از همان آغاز پیدا بود که این رویداد، بر رابطه هلند و روسیه تاثیر بزرگی خواهد گذاشت. در هنگامی که مارک روته، نخست وزیر هلند می کوشید که روسیه را به آرامی خطاب کرده و از این کشور بخواهد که بر مخالفان شرق اوکراین فشار بیاورد تا همکاری لازم را برای گرداوری اجساد و انجام پژوهش های میدانی در مورد این رویداد انجام دهد، آمریکا، انگلستان و استرالیا با لحن تندی، روسیه را مستقیم و غیر مستقیم متهم به دست داشتن در این جنایت می کردند. و حتی آرام آرام زمزمه هایی در خود هلند آغاز شد که دولت را به قاطعیت بیشتر در مقابل روسیه فرا می خواند.

اکنون این دولت هلند است که (از روی میل یا به اجبار) خواستار سخت گیری بیشتر در مورد روسیه می شود. چیزی که تا همین هفته گذشته، کمتر کسی آن را باور می کرد. و این درست همان چیزی است که آمریکا، اوکراین و کشورهای تندرو اتحادیه اروپا مانند لهستان می خواستند.

فرانس تیمرمانس وزیر امور خارجه هلند در ۲۲ ژولای ۲۰۱۴ در سازمان ملل خواستار اعمال بایکوت تازه ای بر ضد روسیه شد. تا پیش از این هلند، در مورد روسیه از خود مدارا نشان می داد. البته دلیل اصلی آن منافع اقتصادی خود این کشور بود. اکنون پس از سرنگونی هواپیمای مالزیایی، به نظر می رسد که دیدگاه این کشور نسبت به روسیه (از روی اجبار) تغییر کرده است.

نتیجه گیری
با در کنار هم گذاشتن آن چه که به میان آمد، می توان نتیجه گیری کرد که شرایط بوجود آمده پس از سرنگونی پرواز ام اچ ۱۷، به سود آمریکا، اوکراین و کشورهای تندرو اتحادیه اروپا مانند لهستان می باشد و بیش از هر کس به هلند و کشورهای میانه رو اتحادیه اروپا مانند آلمان زیان می رساند.

البته بازنده اصلی، صلح جهانی است. در آینده خواهیم دید که این رویداد، سبب رادیکالیزه شدن هر چه بیشتر اختلافات شرق و غرب شده و صلح جهانی را به سختی مورد تهدید قرار خواهد داد. هر چه پیشتر می رویم مرزبندی در سیاست های غرب و شرق روشنتر و اختلافات میان آنها ژرفتر می گردد.

البته در صورتی که ثابت شود، نه مخالفان شرق اوکراین، بلکه دولت و ارتش این کشور در پشت سرنگونی این هواپیما قرار داشته اند، شرایط می تواند روند و جهت دیگری پیدا کند. در غیر این صورت باید منتظر واکنش های خطرناک از سوی شرق در آینده ای نه چندان دور، و پاسخ های خطرناکتر از آن از سوی غرب باشیم.

با همه اینها، یک پرسش همچنان ذهن آدمی را به خود سرگرم می کند و آن این که آیا این رویداد تنها یک تصادف از روی اشتباه بود و یا این که کسانی که امروز از نتایج آن سود می برند، خود دست به کار شده و آن را به انجام رساندند؟

فراموش نکنیم که دولت لهستان و بویژه وزیر خارجه این کشور، یکی از مجریان اصلی سیاست های آمریکا در مورد اوکراین است. افزون بر آن، آمریکا مخالف وابستگی اروپا به گاز روسیه است و آن را در درازمدت به عنوان یک تهدید به شمار می آورد. آمریکا به سود اروپا می داند که نفت و گازش را به جای روسیه از آنها خریداری کند. حتی اگر بهای آن گرانتر از گاز روسیه باشد!

بن مایه ها:
http://www.ad.nl/ad/nl/1012/Nederland/article/detail/3422155/2013/04/08/Dochter-Poetin-woont-in-penthouse-in-Voorschoten.dhtml
http://www.lindanieuws.nl/nieuws/dochter-poetin-woont-in-voorschoten
http://www.npo.nl
http://nl.wikipedia.org/wiki/Tsaar_Peterhuisje
http://www.elsevier.nl/Nederland/nieuws/2014/7/Malaysia-Airlines-192-Nederlanders-in-neergehaalde-MH17-1563311W
http://www.nieuws.nl/entertainment/20140210/Willem-Alexander-aan-het-bier-met-president-Poetin
http://www.ibtimes.com/forensic-investigators-preparing-identify-victims-mh17-crash-dutch-examiners-briefed-1635938

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Sarneguniye havāpeymāye Māleziāyi
be sude keh, va be ziāne che kasi ast?


Sarneguniye havāpeymāye Māleziyāyi
Ruze 17 Ĵulāy 2014 barābar bā 24 Tirmāhe 1393, havāpeymāye Boeing 777 motaaleq be Sherkate Havāpeymāyiye Malaysia Airline bā 298 sarneshin, dar Ukrāyin va dar nazdikiye marze Russiye sarnegun shod. Hameye sarneshināne in havāpeymā jān bākhtand.

Lāsheye havāpeymāye Boeing 777 motaaleq be Sherkate Havāpeymāyiye Malaysia Airline


Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۳ تیر ۲۵, چهارشنبه

شجریان، ربنا و نشان شوالیه

شجریان به دریافت نشان شوالیه فرانسه افتخار می کند.
ولی براستی، ما دیگر چرا؟ مگر فرانسه تا کنون چه گلی بر سر
ما و کشورمان زده است که بخواهیم به دریافت نشانش افتخار کنیم؟
فرتور از فیسبوک شجریان
عصر روز دوشنبه، دوم تیرماه ۱۳۹۳ محمدرضا شجریان نشان "شوالیه هنر و ادبیات" فرانسه را در اقامتگاه سفیر این کشور در تهران دریافت کرد. این خبر سبب شادمانی بسیاری از ایرانیان شد و در فضای مجازی تبلیغات بسیاری در مورد آن انجام گرفت. کاربران بسیاری نیز نسبت به آن ابراز احساسات کرده و آن را حتی مایه افتخار برای ایران و ایرانیان دانستند.

هر چند که بخشی از این تبلیغات گوشخراش، سازماندهی شده و سفارشی بود، ولی بخشی از آن را نیز، فعالیت کاربران معمولی تشکیل می داد. جوانانی که می پنداشتند، گرفتن نشان از دولت فرانسه برای ایران و ایرانیان افتخار آمیز است و آن را به عنوان یک دستاورد بزرگ فرهنگی به شمار می آوردند! بدون این که حتی لحظه ای از خود بپرسند آخر مگر فرانسوی ها مغز خر خورده اند و یا بیکارند که بخواهند بدون حساب و کتاب، پول و انرژی هزینه کنند و به کسی جایزه و نشان بدهند. آن هم به دلیل پاسداری از هنر و فرهنگ ایرانی!

البته این رفتار احساسی در میان ما ایرانی ها (بویژه هم میهنان درون کشور) قابل درک است. آخوندهای فاسد و قدرت طلب، در طول ۳۶ سال گذشته آن چنان گندکاری کرده اند و آن گونه زندگی را بر مردم سخت گرفته اند که ایرانیان، ناخودآگاه به پشتیبانی از هر کس و هر چیزی که در نقطه مقابل آخوندها باشد، می پردازند.

اکنون که از دامنه هیجانات کاسته شده و احساسات جوشان خوابیده است، جا دارد که خرد خود را به کار گرفته و بدون توجه به تبلیغات گوشخراش، در این مورد بیاندیشیم.

جا دارد از خود بپرسیم مگر نشان گرفتن شجریان از دولت فرانسه چه گلی بر سر ایران و ایرانیان زده است که بخواهیم به آن افتخار کنیم؟ مگر آنهایی که امروز به شجریان و امثال او جایزه و نشان می دهند، همانهایی نیستند که در گوادلوپ نشستند و دسیسه چینی کردند و ما را به سیاهروزی کنونی انداختند؟

مگر دولت فرانسه که امروز خود را این گونه هنردوست نشان می دهد و دلش هم، سخت برای هنر و فرهنگ ایران سوخته است، همان دولتی نیست که در جریان جنگ هشت ساله آن گونه به ایران و ایرانیان خیانت کرد و سبب کشته شدن هزاران جوان ایرانی و نابودی زیر ساخت های این کشور گردید؟ مگر این همان کشوری نیست که با پشتیبانی از تندروهای تروریست، قصد انداختن ایران به روز افغانستان و سوریه را داشت و هنوز هم دارد؟ مگر این همان کشوری نیست که رئیس جمهورش، ایران را تهدید به حمله، و حتی تهدید به بمباران اتمی کرد؟

این همان کشور و همان دولت است و چیزی در آن تغییر نکرده است. چپگرا و راستگرا هم ندارد و همه سر و ته یک کرباسند! در واقع اهداف امروز فرانسه همانهایی است که سی و شش سال پیش بود و در آن تغییری رخ نداده است! این ما ایرانی ها هستیم که مانند همیشه، فراموشکاریم و سرنوشت خود را به دست احساساتمان سپرده ایم. و انتظار هم داریم که سرانجام خوبی داشته باشیم!

به همین دلیل هم هست که هر از چند گاهی، بازیچه دست کسی قرار می گیریم. هیچگاه هم از اشتباهات گذشته خود درس نگرفته ایم و پیوسته در حال تکرار آن اشتباهات هستیم. تنها چیزی هم که یاد گرفته ایم این است که به روز سختی دست بر سر و روی خود کوفته و شیون و زاری کنیم و از کژداری روزگار بنالیم. بدون این که حتی لحظه ای هم به خود زحمت بدهیم و از خود بپرسیم که چرا به این روز افتاده ایم و به دنبال مسبب اصلی شکست هایمان باشیم.

و اما در مورد شجریان... ایشان در جریان شورش شوم ۵۷، همانند بسیاری از "روشنفکران" و "هنرمندان" آن دوران، نقشی بسیار منفی و غیر مسولانه بازی کرد و با آوازهای احساسی خود بر آتش بیگانه ساخته، دمیده و همراه با دیگر نخبگان وطنی آن دوران، در واقع به عنوان مزدوران بی مزد و مواجب بیگانگان، سیاست های اتخاذ شده در گوادلوپ را پیاده کرده و آن را در میان ایرانیان تبلیغ می کردند. آواز "سپیده" نمونه خوبی از این دست است.

وی که تا چندی پیش از انقلاب شوم، در جشن فرهنگ و هنر شیراز شرکت کرده بود، ناگهان رنگ عوض کرده و با خواندن آوازهای انقلابی به افشاندن تخم کینه و دشمنی میان ایرانیان پرداخته و آشوب و شورش را ترویج می داد. همان آشی که بیگانگان برای ایران و ایرانیان پخته بودند. سرانجام هم همانگونه که دیدیم این انقلابی بازی های کور و نابخردانه، بنیاد و ریشه این کشور را آتش زد و ما را به سیاهروزی و بدبختی کنونی انداخت.

در جریان شورش ۱۳۸۸، که اکنون آشکار شده است دسیسه ای برای به هم ریختن ایران و تجزیه کشورمان بوده است نیز، شجریان دوباره این نقش منفی را بازی کرده و بر آتش آشوب و هرج و مرج می دمید. اکنون همه می دانند که آنچه در سوریه می گذرد، قرار بود پیش از آن در ایران پیاده شود. اتفاقا در سوریه نیز "هنرمندان" و "روشنفکران" غیر مسئول در گر گرفتن آتش خانمانسوز شورش ها در این کشور، نقشی بسیار منفی و غیر مسولانه بازی کردند. ... آنها هم روزی نشان خود را دریافت خواهند کرد!

این که ارزش هنری کارهای شجریان و کلا ارزش هنری آنچه که موسیقی سنتی نامیده می شود، تا چه اندازه است، خود داستان دیگری دارد. گفته های شجریان به هنگام دریافت این نشان، بهتر از هر چیز دیگری می تواند روشنگر این موضوع باشد.

شجریان می گوید:
"موسیقی ایرانی ... تنها نمایش‌ دهنده حیرت انسان این مرز و بوم از زیست در جهان بود و از پرستش و حمد و ثنای خالق و خلق و آواها و نواهای موسیقی ایرانی هم چیزی جز ستایش حضور در این جهان و حیرت و بهت و ستایش از این نظم و تکامل نیست."

به بیان دیگر موسیقی برای حمد و ثنای خالق و تشویق خلق به پرستش پروردگار است. انگار که مراسم مذهبی گوناگون در مساجد و تکایا برای شجریان کافی نیست و می خواهد موسیقی را نیز به آن بیفزاید! این دید و نگاه آلوده به باورهای مذهبی به موسیقی، سرچشمه اصلی کژروی هایی است که در موسیقی ایرانی رخ داده و آن را از ابزاری برای دوست داشتن، شادی، تحرک، بیان زیبایی، تلاش، امید، میهن پرستی، بی پروایی و سازندگی، به وسیله ای تبدیل کرده است که تنها ناامیدی، شکوه از روزگار، خمودگی، گریه، زاری، سستی، تنبلی و درجازدن از سر و روی آن می بارد.

البته شجریان این سخنان را نیز، بیهوده نگفته است. او به این سخنان باور دارد و این طرز فکر، بخشی از باورهای او را تشکیل می دهد. باوری که ریشه در تاریخ و گذشته میهنمان دارد:
زمانی که سپاهیان خلیفه عمر به ایران حمله بردند، به هیچ چیز رحم نکردند. آنها مانند داعش های کنونی، تند و بی ترس می آمدند، بیرحمانه می کشتند، اسیر می گرفتند، غنایم را میان خود تقسیم می کردند و ترس را در دل ایرانیان جا می دادند. آنها آنقدر بی فرهنگ بودند که حتی ارزش غنایم به دست آورده را هم بخوبی نمی دانستد و فرش گرانبهایی مانند بهارستان را مانند وحشی ها پاره کرده و میان خود تقسیم می نمودند.

پیداست که چنین افرادی نمی توانستند به آسانی در دل ایرانیان جا باز کنند و زمینه یک حکومت دراز مدت را فراهم آورند. برای رسیدن به این هدف، تازیان روش های گوناگونی به کار گرفتند. آنها با توسل به "جزیه" و فشار مالی به ایرانیان آنها را و ا می داشتند تا برای فرار از مالیات، به "اراده خود" به دین اسلام بگروند. در کنار آن، تازیان در هر شهر و دیاری که تصرف می کردند، می کوشیدند شهروندان خوش نام آن شهر را به عنوان واسطه خود و مردم قرار دهند و به این وسیله از رودرویی مستقیم که خشم و احتمالا مخالفت ایرانی ها را بر می انگیخت جلوگیری کنند.

افزون بر آن باید روی احساسات ایرانیان کار می شد. باید دیدی مثبت از دین تازه، در دل ایرانیان ایجاد می گشت و آنان را به وسیله ای غیر از زور و فشار، تشویق می کرد تا با حاکمان اسلامی کنار بیایند. اینجا بود که آواز و انجام مراسم دینی با صدای خوش، کارایی خود را نشان داد.

به همین دلیل حاکمان تازه به قدرت رسیده، که قصد محکم کردن جای پای حکومت اسلامی را داشتند، گشتند و کسانی را که صدای خوبی داشتند، پیدا نمودند و به کار گرفتند تا با صدای خوش و دلنشین خود، خاطره تلخ ستم و وحشیگری هایی که بر ایرانیان روا داشته شده و می شد، را از یاد آنها برده و به دست فراموشی بسپارند.

کاری که شجریان انجام می دهد و ربنایی که او با صدای خوش و گیرایش می خواند، درست همان کاری است که ۱۴۰۰ سال پیش همکاران او انجام می دادند و با آن، ما را به این روز انداختند که امروز می بینیم. از نظر کاربرد، هیچ تفاوتی بزرگی میان شجریان های ۱۴۰۰ سال پیش و شجریان های کنونی وجود ندارد. تنها تفاوتی که می توان نام برد این است که شجریان های ۱۴۰۰ سال پیش، زیر فشار این کار را انجام می دادند و شجریان های کنونی از روی اراده و باور خود این کار را انجام می دهند!

شجریان در بخش دیگری از گفته هایش افزوده است:
"کوشيدم که این سنت خنياگری را که در عمق این تمدن کهنسال ریشه دارد، از چنگ نوازان هخامنشی تا موسيقيدانان ساسانی و سپس قاریان کلام وحی پاسداری کنم."
براستی شگفت انگیز است که شجریان چگونه، چنگ نوازان هخامنشی و موسيقيدانان ساسانی، که آهنگ های آنها بر پایه شادی، شجاعت، میهن دوستی، ستایش زیبایی، امید، جشن و سرور بوده است را به قاریان کلام وحی که مروج خمودگی، اطاعت، اندوه، واداگی، پروا و ترس از دنیا و آخرت است، پیوند می زند! چنگ نوازان هخامنشی کجا و قاریان کلام وحی کجا؟!

اصلا یکی از دلایل اصلی مجاز بودن نی در اسلام این بوده است که این آلت موسیقی، خمودگی و افسردگی را در آدمی ایجاد می کند و روحیه آزادگی و پرخاشگری را از او می گیرد. همان چیزی که حاکمان اسلامی به آن نیاز داشته اند و آن گونه که پیداست هنوز هم نیاز دارند!

اگر به ویدئو های تبلیغاتی القاعده و داعش توجه کرده باشید، می بینید که هنوز هم این ابزار مورد استفاده سپاهیان اسلام است. شجریان های آنها هم با صدای گرم و دلنشین خود هنوز هم مخ جوانان را به کار می گیرند. در ایران، شجریان با صدای گرم خود، ربنا می خواند تا ایرانی ها، بدون این که لحظه ای به کار خود بیاندیشند، هم میهنان خود را، که آن همه برای آموزش آنها هزینه شده بود، در بالای مدرسه رفاه به صورت دردناکی بکشند. شجریان های القاعده و داعش در افغانستان، سوریه و عراق نیز، با صدای گرم خود، جوانان را به وحشیانه ترین کارهای غیر انسانی که در تاریخ معاصر دنیا کمتر دیده شده است، تشویق می کنند. هر دوی اینها یک چیزند و از یک جا هم آب می خورند. چه با کراوات باشند چه بدون کراوات!

برای این که تفاوت میان آهنگ مثبت و آهنگ منفی روشنتر شود ابتدا این ویدئو را نگاه کنید:

آهنگ معروف "کاتیوشا" با صدای ویکتوریا شماکووا

اکنون نگاهی به ویدئو دوم انداخته و احساس و برداشتی که نسبت به هر یک از این دو داشته اید، را با هم مقایسه نمایید:

شجریان - ساز و آواز دشتی مرغ خوشخوان

همان گونه که می بینید در یکی، شادی، امید به زندگی، میهن پرستی، شجاعت، ستایش عشق و پیشرفت موج می زند و در دیگری تنها، اندوه، زاری، ناامیدی، سیاه بینی، بدبختی، خودخوری و واماندگی به چشم می خورد. اولی سبب می شود تا شنونده انرژی گرفته و امیدوارانه به بهروزی، سربلندی و پیشرفت خود و پیرامونش بیاندیشد، و دومی با ترزیق سم اندوه و ناامیدی، سبب می شود تا شنونده، سرخورده از هر تغییر و تحرک مثبتی، شرایط سخت کنونی را پذیرفته و با خودخوری تن به سرنوشت خود بدهد.

البته هدف از این نوشته محاکمه شخص شجریان نیست. او نیز محصول و برآمده از همین همبود و جامعه است. تازه شجریان، اینجا و آنجا هم کارهای مثبتی، از جمله آواز بر رباعیات خیام، را انجام داده است. ولی آن "هنرمندان" خارج نشین که از آزادی بیشتری برخوردار بوده اند، که دیگر به کلی به کژراهه افتاده و بیشتر از شجریان و "هنرمندان" درون کشور خرابکاری کرده اند. آن آوازهای اندوهناک "معین" در نخستین سالهای پس از انقلاب شوم، یکی از بدترین کارها در تاریخ موسیقی این سرزمین بوده است که اثری بسیار منفی بر روحیه ایرانیان به جا گذاشت و آنها را به پذیرش گام به گام حکومت فاسدان ستمگر تشویق نمود.

آیا تا کنون از خود پرسیده اید، چرا موسیقی سنتی، تنها به سروده های پندآموز و بی تحرکی که کاربرد خود را در دنیای کنونی از دست داده اند، می پردازد و چرا از شاهنامه فردوسی، با آن همه سروده های بسیار زیبا و خردمندانه یاری نمی گیرد؟

بهانه گرفته می شود که سروده های فردوسی با ریتم موسیقی سنتی جور در نمی آید. پیداست که سروده های هیجان برانگیز و انرژی زای شاهنامه با موسیقی غمناک و اندوه زای "سر کوه بلند، نی می زنم نی - شتر گم کرده ام، پی می زنم پی" که تنها، اندوه را در جان و روان شنونده ترزیق می کند، سازگاری و هماهنگی ندارد.

ولی دلیل این که این همه بر اندوهناک بودن موسیقی سنتی پافشاری می شود چیست؟ چرا ایرانی ها را، که اصولا دارای روحیه ای شاد و زنده هستند، باید با موسیقی اندوه زا مورد هجوم قرار داد؟ آیا کسانی از این می ترسند که ایرانیان دوباره به زندگی و آینده خود امیدوار شوند؟ و اگر چنین است چرا؟ چرا ایرانی شاد، سرزنده و امیدوار باید برای کسانی به عنوان یک تهدید به شمار بیایند؟ مگر آنها منافع خود را در یک ایران ناامید، سرخورده و نابسامان می بینند که این گونه از امیدواری ایرانیان می ترسند؟ اصلا این "آنها" چه کسانی هستند؟

نکند همانها باشند که خواهان ترویج فرهنگ اندوه و سرخودگی در این سرزمینند و به هر کس که این ناامیدی و خمودگی را ترویج کند هم، جایزه می دهند؟ نقش موسیقی سنتی، ربنای شجریان و شجریان ها در این میان کدام است؟ آیا دیگر بخش های هنر از جمله، سینما، تئاتر و ... بهتر از این است؟ و یا این که در آن زمینه ها نیز کار خرابتر از موسیقی است و فرهنگ به ضد فرهنگ تبدیل شده است؟

هم میهنان گرامی،
آنچه که به نام "فرهنگ ملی" به خورد ما داده می شود، نه تنها با فرهنگ نیاکان ما همخوانی ندارد، بلکه حتی با روحیه ما ایرانی ها نیز سازگار نیست. این فرهنگ وارداتی، به عنوان وسیله ای برای استقرار و جا دادن سپاهیان اسلام در سرزمین ایران به کار گرفته و گسترش داده شد. اکنون بیگانگان نیز دریافته اند که با استفاده از آن می توانند منافع خود را در ایران به پیش ببرند. به همین دلیل هست که نه سپاه اسلام با آن مخالفتی داشت و نه بیگانگان غارتگر هم اکنون با آن مخالفتی دارند. آنها حتی برای ترویج آن، جایزه هم می دهند!

این فرهنگ، دید ما را نسبت به پیرامونمان، تغییر داده و به کژراهه برده است. تا زمانی که دید خود نسبت به پیرامونمان را تغییر ندهیم، هیچ تغییر و تحول مثبتی در زندگی ما و آینده میهنمان انجام نخواهد گرفت.

اگر می خواهیم دوباره به پیشرفت و سربلندی برسیم، اگر می خواهیم دوباره روی خوشبختی و بهروزی را ببینیم، اگر می خواهیم که کشورمان دوباره سر و سامانی بگیرد و خود نیز به آزادی، آرامش و آسایش دست یابیم، باید در دیدمان نسبت به جهان پیرامون بازنگری کنیم و آن را تغییر دهیم.

مهمترین لازمه این بازنگری و تغییر، بازگشت به دین و آیین نیاکان، دین راستی و درستی، دین شادی و آرامش، دین زرتشت است. هر راه حل دیگری غیر از این به بن بست خواهد انجامید و به جایی نخواهد رسید. همان گونه که ۱۴۰۰ سال گذشته نیز به جایی نرسید!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Shajariān, Rabbanā va neshāne Shovāliye



Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________